داستان وقت پرواز فصل دوم

 

فصل دوم

خوشحال شدم چرا که مادرم سخت چشم براهم بود. شهره همسایه و نسبت فامیلی با ما داشت.  از کودکی مانند دو خواهر در کنار هم بزرگ میشدیم،همیشه یک رقابت سختی بین ما وجود داشت؛ شاید در این میانه و کشمکش برابری سهم شهره بیشتر از من نبود….در تمام کارها  تحصیل , دانشگاه و زندگی نا خود آگاه از او پیشی گرفته بودم. حدود سن و سال هر دوی ما یک تاریخ و یکسان نبود… شهره چند سالی بزرگتر، یقینا همین  نابرابریها برد و باختها را بیشتر تعین کرده ,نمایان میساخت. زیرا شهره دوست داشت همگام من و هراز گاهی چند قدمی پیش تر/ طی طریق نماید اما از بخت بد او, من پیشتاز بودم وهمواره برد با من میشد. شایدهم در پاره ای از مواقع شانس هم عامل اصلی این جریانها به حساب میامد. در یک شرکت کار میکردیم ، ابتدا من کار را شروع نمودم و سپس او را هم به شرکت خودمان آوردم ؛ موجبات پیشرفت و ترقی را برایش فراهم کردم..اما بعناوین مختلف چوب لای چرخم میگذاشت تا خودی نشان دهد در حقیقت آن محبوبیتی و احترامی که بین همکاران و دوستانم داشتم را زیر سئوال برده خدشه دار نماید. سکوت و گذشت میکردم تا متنبه شود او راه راست را بر گزیند! بهر حال شهره بود؛ نمیشد یکشبه عوض شود با تمام مشکلاتی که داشت، بنابراین او را تحمل میکردم. موردی که هم اکنون نمایان گشته دنباله ی همان نکات ریزی ایست که متاسفانه شهره آنها را در نظر میگرفت و بزرگنمایی میکرد، علاوه بر آن، این احساس نا بهنجار حسادت را به فکر خود راه داده و به این مشکلات اضافه مینمود. باید اعتراف کنم که تنها خود اوست که از این احساس تلخ رنج میبرد زیرا من کاملا همگام و همقدم با اوهستم.

 سعی بر اثبات برتری خود بر شهره را  هرگز نداشتم و ندارم! حساسیت بیش از اندازه شهره براین معضل دامن میزد…..بلاخره پرواز ما به پایان رسید و هواپیما به زمین نشست… شاهین همچنان به دنبال ما میامد شهره هم اخمهایش را در هم کشیده , کنارم بود. باز مجددا با کمکهای دوستی که در حقیقت امدادهای غیبی او را برای ما نازل نموده بود؛ بار سنگین هدایا از سالن فرودگاه توسط شاهین به بیرون آورده شد. آن آقای جوان گفت:”خانمها منتظر چی هستید کسی دنبالتان می آید؟” هنگامیکه با جواب منفی روبرو شد اتومبیلی که همراهش آمده بود را نشان داد و گفت:”خانمها لطفا این ماشین متعلق بشماست تشریف بیاورد و افتخار بدید تا درمنزل شما را همراهی کنم….ما خوشحال  وازخدا خواسته / فورا داخل اتومبیل آخرین مدل بسیار شیک با همون رنگ دلخواه که همیشه آرزو میکردیم شدیم و نشستیم. وسائل ما را هم صندوق عقب سریعا منتقل کردند و اتومبیل بسرعت شروع به حرکت نمود . نسیم خنکی صورتم را نوازش میداد ؛از سوار شدن به این ماشین زیبا و راحت آرامش عجیبی گرفتم. بخصوص باشنیدن آهنگی رویایی و گوش نواز که ما را بهمراه خودش به عرش میبرد…. بلاخره پس از طی خیابانها بزرگ و کوچک به کوچه ومنزل فقیرانه ما  رسیدیم.  شاهین در حالیکه در اتومبیل را برای من باز مینمود به دقت به شماره پلاک و اسم کوچه دقت میکرد….مجددا بارها به پایین و سپس با کمک او به منزل ما منتقل شد. هر چه تعارف کردیم داخل نیامد اما با آمدن مادرم واصراراو مدتی کوتاه روی مبل راحتی نشست! بعد از نوشیدن چای و ابراز خوشحالی از آشنایی, ضمن خدا حافظی و امیدواری برای دیدارهای بعدی ، داخل کیفش دست کرد و جعبه کوچکی را به من هدیه داد!! از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم ؛ بسیار سورپرایز قشنگی بود.

درست نمیدانستم چیست بعد از باز نمودن آن متوجه عطر بسیار خوشبویی شدم که از همان فروشگاه  فرودگاه  برای من خریداری کرده بود، اصلا شهره را نمیدیدم؛ آنقدر محو اینهمه خوشبختی شده بودم که دوستم و احساسات او را نا دیده گرفتم! شاهین رفت اما قلب مرا هم بهمراه خودش برد….تازه متوجه شهره شدم که با نگاه غضب آلودی سرتا پای مرا ورانداز میکرد؟! چیزی نمانده بود که از شدت حسادت بیمار گونه اش کله مرا بکند و در یک آن مرا نابود سازد. از انروز ببعد شهره بکلی قهر کرد و توی لاک خودش فرو رفت او را ندیدم . راستش هیچ دلم نمیخواست در چنین شرایط سختی قرار بگیرم، در حقیقت از بین شاهین و شهره یکی را میبایست انتخاب کنم؛ بهر صورت یکی از آنها را از دست خواهم داد…. به هر حال در اولین فرصت میبایست دین خودمون را ادا میکردیم؛ بنابراین به حساب شاهین هزینه بلیط را پرداخت نمودم.  این کار را سریعا انجام دادم و به شهره حرفی نزدم، دوستم کماکان از من دوری میکرد آپارتمانهای ما دریک مجتمع قرار داشت و هردو تک فرزند خانواده و پر واضح همه چیز از آن ما میشد. ناز پرورده ومیشه اعتراف کرد کمکی هم لوس شده بودیم…. شهره هر آنچه میخواست فورا در اختیارش قرار میگرفت از این رو از خود راضی و خود خواه شده بود؛ طاقت جواب منفی، در واقع کلمه نه شنیدن از کسی را نداشت. مواجه شدن با چنین حالت احساسی و به حساب نیامدنش؛ بسیار برایش دشوار شده بود. خوب میدانستم اکنون در چه موقعیتی قرار دارد! دلش میخواهد به هرصورت ممکن مرا از سر راه خود بردارد تا به خواسته اش برسد؟ دوستم را درک میکردم اما شاهین چشمش مرا گرفته بود همیشه وحشت از کارهای پیش بینی نشده شهره را داشتم! دوستم را چند روزی ندیده بودم زمانیکه پول را به حساب شاهین وارد نمودم؛ با شماره تلفن کارتی که داده بود تماس گرفته و به او اطلاع دادم. شاهین از شنیدن صدای من بسیارخوشحال شد و گفت:”حالا چه عجله ای داشتی بعدا هم میشد این کار را انجام بدی.گفتم:” قرض را خیلی زود باید ادا کرد تا همیشه این چرخه ادامه داشته باشه اگر کسی مثل ما نیاز داشت و در تنگنا قرار گرفت؛ کسی از مساعدت دل زده نشود و بیکدیگراعتماد کنیم؛ این کمکها همچنان ادامه داشته باشد.” شاهین با خنده گفت:” چقدرعالی بسیارخوش فکر و بی ادعا هستی بهت تبریک میگم.”تشکر کرده گوشی را قطع نمودم. نمیدانستم تا کی این قهر و جدایی ادامه پیدا خواهد کرد زیرا هر دو در یک اداره محل کار مشترکی داشتیم و اجبارا یکدیگر را جهت ارتباط شغلی ملاقات میکردیم.

همانطور که با روحیه شهره آشنا بودم چند روزی فرصت میخواست تا به حالت اولش بازگردد…منهم سکوت اختیار نمودم تا شاید پس از گذشت این مدت دوباره شهره همان دوست صمیمی و هم صحبت شود. باب گفتگو را باز کند و از این برخورد کودکانه پشیمان شده و احساس ندامت وکلمه عذر خواهی را از من دریغ ننماید…. متاسفانه این بار ظاهرا فرق میکرد و همچنان این برخورد را ادامه میداد. هر از گاهی با شاهین تلفنی صحبت میکردیم اما هر چه میخواست که از نزدیک و حضوری دیداری داشته باشیم؛ قبول نمیکردم چرا که دوستم شهره را از دست میدادم و برای من کمی دشوار بنظر میرسید. اینطور که ظاهر قضیه  نشان میداد؛ ما هر دو از یکنفر خوشمان آمده اما مورد انتخاب شاهین من هستم واین موضوع برای شهره دشوار بنظر میرسید. شاهین انسان بسیار خوب و قابل احترامی بود و قطعا نیت پاکی هم داشت. ممکن بود در صورت قبول به مراحل بهتری هم برسد و پایان پذیرد اما وجود شهره مانع میشد از خوشبختی که بطور خیلی اتفاقی سر راه من قرار گرفته بود, لذت ببرم و خوشحال باشم. اینطور که شاهین بیان میکرد:”مدرک دکتری خودش را گرفته داری شغل و مقام بسیار خوبی هم میباشد”… ادامه میداد: پدر و مادرم خیلی تمایل دارند من هر چه زودترتشکیل خانواده بدم البته با عشق و تفاهم سرو سامان بگیرم”… 

نویسنده: ملیحه ضیایی فشمی 

 

مطالب مرتبط

Leave a Comment