فریاد عاشقی فصل ششم

فصل ششم

تا اینکه اطلاع دادند نازنین از مرگ حتمی نجات یافته و با کمک و اهداء خون توسط ناهید خواهر نادر زمانی زندگی دوباره یافته. همه نگران از این حادثه و علت آن را جویا می شدند. اما کسی کوچکترین اطلاعی از کم و کیف ماجرا نداشت و تنها مدرک همان نامه ای بود که نازنین در آخرین لحظات قبل از اقدام به چنین کار ناپسندی نوشته بود. خوشبختانه آن را نیز پیدا نکردند بعد از تمام شدن این مشکلات نازنین تقریبا خوب بنظر می رسید. در حالی که از کرده خودش نادم و پشیمان بود و عذرخواهی میکرد از اینکه دیگران را به زحمت انداخته و مشکلاتی برایشان به وجود آورده؟ اما باز هم قلبا می خواست که چون چنین کاری را اقدام کرده چرا کارش ناتمام مانده. این احساس از لحن و سخنان او کاملا مشهود بود. ولی خدا می خواست که او عمری دوباره ای توام با خوشبختی را تجربه کند.

تعلق خاطر شدیدش به آن جوان یعنی امید منجر به بیماری افسردگی حاد شده بود و ظاهرا خلاصی از شر این مالیخولیا محال و غیر ممکن بنظر می رسید. قطعا در زندگی قبلی نازنین ,امید نقش بزرگی ایفا نموه و همدم او بوده چون این تظاهرات از طرف نازنین نمی تواند بدون پشتوانه شدید از گذشته بوده باشد. البته زمان تمام مسائل را در خود حل میکند و حلال بیشتر مشکلات ما خواهد بود. ولی هم اکنون مبارزه با این وسوسه خواستن و داشتن بسی دشوار و لاینحل جلوه می کرد. از آن نامه که آخرین لحظات قبل از اقدام به خودکشی نازنین تمام حقایق را در مورد امید نوشته خبری و اثری دیده نمی شد. ظاهرا دست کسی نبود و اطرافیان از واقعیت این امر اطلاعی نداشتند. برای التیام بخشیدن به زخم های ناشی از عشق یک طرفه ای که حتی معشوق از وجود آن بی اطلاع است بسیار دردناک و زجر آور میباشد.

بستری شدن در یک بیمارستان قطعا فکر نادر است که شاید استراحت و تیمارخواری در آنجا تسکینی روی دردهای نهفته نازنین خواهد شد. خواهر نازنین یعنی نوشین خیلی مواظب او بود شاید از گذشته کمی بیشتر برادران همراه با همسرانشان اتاق نازنین را مملو از گل های رنگارنگ و زیبا کرده بودند و همه با مهربانی و صفا به ملاقاتش آمده اما نازنین منتظر و چشم براه مردی بلند بالا با چشمانی رویایی و لب های که از عشق برایش گفتگو کند می باشد. که همچنان و کما کان مانند سابق یک خیال و آرزوی پوچ و بیهوده بیشتر نبود. فکر خسته کننده و آزار دهنده ای که هر دم طلب او را دارد و مرد رویا های او کسی جز امید نیست.
نازنین نمی توانست به هیچوجه او را فراموش کند زحمات اطرافیان بیهوده بود و در این میانه نادر هم مورد بی مهری قرار می گرفت و رنج می برد. کم کم نادر زمانی خسته می شد و یقینا از ازدواج خودش با نازنین راضی بنظر نمی رسید. در همین گیر و دارالهام دوست نازنین از این که خبری از پیمان برایش نمی آید ناراحت بود و با او صحبت نمی کرد. بنابرای نازنین بعد از بهبودی برای اینکه سرش کاملا گرم باشد بنا به توصیه دوستان شروع به کار در شرکت نمود.
تنهایی از در شرکت بیرون می زد شاید ته دلش خوشحال بود که در این فرصت و نبودن الهام آن جوان که به تصور او کسی جز امید نبود پیش می آمد و او را تا منزل می رساند. قطعا برای نازنین آقای رضایی تنها شخصی بود که می توانست شادی را برای او به ارمغان بیاورد. روزها و هفته ها و چند ماهی از این قضیه سپری می شد نازنین احساس شیرین و قشنگی در قلبش شکوفا شده بود. صرفا بخاطر شباهت بسیار نزدیک آقای رضایی به امید بخصوص آن جوان با گرمی و محبت او را بطرف خودش می کشاند و نازنین ناخوداگاه به سمت او می رفت و بطور خیلی اتفاقی در دام او اسیر می شد. زمانی به خود آمد که اگر یک روز او را نمی دید احساس می کرد که دنیا به آخر رسیده و هیچ چیز دنیا برایش اهمیت ندارد و شاید هم به هر روز دیدن او معتاد شده بود. دلش می خواست بیشتر با او ملاقات کند اما نمی دانست به راستی او را می خواهد یا امید را در او می بیند. چرا که صرفا امید را با یک نظر می شناخت و از خصوصیات و خلق و خوی او کاملا بی اطلاع بود. ولی در مورد آقای رضایی در حالی که ظاهر او با امید مو نمی زد با شخصیت و کارکتر ایشان نیز آشنایی پیدا کرده بود.

حتی به مناسب مهمانی خواهرش نازیلا که در منزلشان برپا شد! از آقای رضایی هم دعوت به عمل آورد. بلاخره در آخرین لحظاتی که مهمانی شب برگزار میشد.
ماجرا را برای او گفت:« برادر الهام هم با کمال میل پذیرفت که به این جشن بیاید اما یک شرط داشت میبایست بدون حضور خواهرم باشد،» نازنین که با الهام صحبت نمی کرد و ظاهرا قهر بودند بهانه خوبی داشت و از خدا خواسته دوستش را به این مهمانی دعوت نکرد. شب فرا رسید و با یک دنیا شور و اشتیاق هم برای آقای رضایی و هم برای نازنین تنها کسی که می توانست نازنین را از این وضع نجات دهد برادر الهام بود.

اما از طرف دیگر مهندس نادر زمانی که با احساساتش بازی شده و کاملا گیج از این ماجرا بود. نمی دانست چه عملی باید انجام دهد تا برای نازنین جالب و غیر منتظره باشد و او را به وجد درآورد؟ مدتها بود که نازنین نمی خندید و اصولا شادی و خوشحالی را فراموش کرده بود، در تمام مدت در فکر عمیقی فرو رفته و بیرون هم نمی آمد. در این میانه مادر نازنین شدیدا از کرده خودش نادم و پشیمان که چرا او را وادار به چنین وصلتی نموده؟ سعی بر درک این مسئله که چرا نازنین همسرش را که هیچ چیزی کم ندارد نمی تواند به عنوان شوهر قبول کند و در کنارش زندگی متعادل و راحتی را داشته باشد.

برادران نازنین او را کاملا درک می کردند و شناخت کامل از خواهرشان داشتند. مایل بودند که خود او عنوان کند و حقایق از زبان نازنین افشا شود. اگر او رازش را کتمان نکرده بود و آشکارا بیان می کرد مسلما ریشه دار وبزرگ حداقل برای خودش نمی شد، و در اثر تلقین پیش از حد و با افکار غیر واقعی خودش و اطرافیانش را آزار نمی داد. عشق کور است و با وجود داشتن این حس قوی نمی توان هیچ چیزی را یعنی واقعیت ها را تشخیص داد. با دانستن ماجرا اطرافیان به کمک و مساعدت برای او دست به کار می شدند ونهایتا مسئله منتفی می شد.
اما در این میانه نوشین خواهر او حقیقت کاملا برایش افشا شده بود و ظاهرا آن نامه قبل از اقدام به خودکشی به دست او افتاده، نمی دانست از کجا شروع کند؟ تا او لب به سخن می گشود سیل اشک از چشمان نازنین سرازیر می شد و گریه امانش نمی داد، لحظاتی بدین منوال گذشت نوشین از وضع اسفناک خواهر کماکان نگران بود سعی به آرام کردن نازنین داشت. مایل بود صبحت ها در سکوت و خیلی منطقی بیان شود.

نویسنده ملیحه ضیایی فشمی

اتریش وین

18 دسامبر 2019

مطالب مرتبط

Leave a Comment