فصل هفتم فریاد عاشقی

فصل هفتم

نازنین خیلی با خودش کلنجارمی رفت و می خواست آقای رضایی را به خانواده معرفی کند، اما می ترسید مادر از انتخابش خوشحال نشود و حرفی بزند که موجب ناراحتی او شود. منزل آنها به گل آراسته شده ، همه مهمان ها با لباس های رنگارنگ و زیبا جشن را تزئین کرده بودند. نازنین لحظه شماری می کرد تا در باز شود آن جوان با قد و بالای رعنا ، لحنی دل نشین وارد مجلس شود. نازنین از یک طرف خوشحال که او برادر دوستش می باشد اما از طرفی دیگر نگران که چرا دوستش به این جشن نیامده ؛ این سوالی بود که همه از او خواهند پرسید؟ نمی دانست چه پاسخی به آنها بدهد! آقای رضایی برادر الهام بسیار لحظات التهاب آوری را تجربه می کرد. سعی بر آن داشت که بهترین لباس هایش را بر تن کند ، از خوشبو ترین ادکلن ها استفاده نموده تا جذاب تر شده. جلب توجه خانواده نازنین کند و در واقع او را بپسندند.

جشن باشکوهی که ترتیب داده شده بود از جمعیت زیادی دعوت کردند.
« همه آنها ترقی و پیشرفت علمی نازیلا را تبریک می گفتند و تقاضای بازگشت او به وطن با دستهای پر از پژوهش و درخشش را داشتند.»
نازنین هم انتظار سنگینی را لحظه به لحظه سپری می کرد و از خدا می خواست که او مورد توجه خانواده قرار بگیرد.

لحظه موعد فرا رسید زنگ منزل این بار از طرف آقای رضایی به صدا در آمد. نازنین خودش در را گشود غرق در شادی از دیدن آراستگی بسیار در پوشش و ظاهر به وجود آمده آقای رضایی شد ؟! با شادی هر چه تمام تر از آقای رضایی استقبال کرد. بلافاصله حاضرین را برای معرفی او دعوت به سکوت نمود. دوستان و خانواده نازنین سرا پا نگاه شدند ، آن جوان رعنا را به عنوان یکی از همکاران شرکت معرفی کرد. اما مدعوین یکدیگر را با تعجب نگاه می کردند و از شباهت بسیار زیاد آقای رضایی به تابلوی نقاشی صحبت می کردند ؛ منتظر خبرهای جدیدتری از آنها بودند. آن شب زیبا و رویایی زود گذشت و موقع خدا حافظی فرا رسید. آشنایی با خانواده نازنین خیلی برایش اهمیت داشت آنها هم خوب به بحر او فرو رفته بودند. نمی دانم چرا نازنین او را به عنوان برادر دوستش معرفی نکرد. شاید گمان می برد جای خالی الهام شک برانگیز خواهد شد و این ماجرا علامت سوال زیادی بجاخواهد گذاشت؟ پس بنابراین همین اکتفا کرد و قضیه را به این صورت تمام کرد. یک سوال همیشه فکر نازنین را پر کرده بود. «چرا او خواهرش را درجریان نمی گذارد و اصرار بر آن دارد که مسئله مسکوت باقی بماند؟»
و اصراربر این دارد که از این موضوع الهام با اطلاع نشود؟!!
. می گفت:« بلاخره از این ماجرا سر در خواهم آورد که چرا چنین است.»
الهام هم سر ناسازگاری را گذاشته بود و به هیچ عنوان حاضر به ادامه دوستی اش با او نمی شد. شاید اگر پی به راز نازنین می برد که با برادرش عشق و عاشقی راه انداخته قطعا به ازدواج هم منجر می شد. اما چهره در هم گرفته الهام , با یک دنیا غم و اندوه انگار تمام کشتی هایش غرق شده ونمی شود با یک من عسل او را خورد؛ چه برسد که قدم پیش بگذارد و خودش را برای خواستگاری آماده کند. هرگز اجازه به نازنین نمی داد که از زیبا ترین اتفاق قشنگ زندگی اش یاد کند و او را با خبر سازد. نوشین خواهر بزرگتر با مهربانی دستی به سرو روی نازنین می کشد، او را نوازش می کند در حالی که قطرات اشک او را پاک کرده بوسه ای رو گونه خواهر می زد ، از او خواهش کرد خودش ماجرا را تمام و کمال تعریف کند، تا راه حل مشکل پیدا شود.
«نوشین اعتراف کرد که نامه را خواندم و تمام مشکلات تو را درک می کنم.»
« نازنین این بار خندید که اگر می دانی چرا سوال می کنی؟»
بله تمام آنها صحیح می باشد این یک واقعیت است و من قربانی احساس پوچ خودم شدم.
نوشین سوال میکرد.« از دست من چه کاری بر می آید؟» تنها کاری که من می توانم بکنم این است که نامه ای برایت نوشتم که امیدوارم به نکات آن کاملا توجه کنی.
نازنین لحظاتی سکوت کردسخت در بحر افکار فرو رفته ،روبه رو شدن با نامه ای که خواهرش نوشته برایش تازگی داشت . اینطور عنوان میکرد و ضمن نصایحی به نازنین ادامه می داد.

خواهر عزیزم هر دختری در زندگی از این نوع موارد برایش پیش می آید ولی زندگی حرف دیگری را به من ما می آموزد که می بایست خوب زندگی کنیم و به هر چه قسمت ما باشد افتخار کرده، از داشته هایمان لذت ببریم و همچنین برای نداشته ها نمی بایست خوشبختی کنونی را فدا کنیم. از چیزی که برایمان مجهول و ناشناس است سخت دوری کنیم ودل بکنیم. خوب که به این حالت خودت بیندیشی متوجه خواهی شد که چیزی جز نابود کردن خود واطرافیان، از همه مهمتر از دست دادن بزرگترین شانس زندگی تو یعنی همسرت نادر زمانی نخواهد بود. مهندس جوانی که دل به عشق تو بسته , به امید تو زنده است ,ترسیم قشنگی از آرزوهایش را برای آینده و خوشبختی تو می کشد. سعی کن از خودت شخص دیگری بسازی و آینده درخشانی که پیش رو داری تنها به مهندس نادر فکر کن. نه هیچ کس دیگر حتی شخصی که شبیه اوست یعنی آقای رضایی. نازنین در حالی که چهره اش از شنیدن اسم برادردوستش الهام متبسم شده بود. خواهر با لحن تندی ادامه میداد. که در مورد آقای رضایی چه می دانی؟ مطمئنم جوابت منفی ایست هیچ چیزی از او نمی دانی؟ به هر حال خوب به حرفهای من فکر کن و بعد تصمیمت را بگیر و افکار عجیب و غریب و غیر ممکن را از فکرت پاک کن. نوشین در پایان نامه از خواهرش قول گرفت که در آینده کوچکترین فکری در مورد آن شخص بی نام و نشان نداشته باشد.

نازنین آخرین تلاش خود را میکرد تا افکار منفی و کسل کننده را از خودش دور کرده و نیمه پر لیوان را ببیند. با عزمی راسخ دوباره به زندگی نگاه مثبت بیفکند. اتاق نقاشی یا آتلیه او باز هم مملو از شکلهای زیبا با رنگ های شاد و دلپذیر به چشم می خورد. هر چه بیشتر از پیش تلاش می کرد و سعی بر آن داشت که نمایشگاهی از رویاهای خودش را درست کرده تا همه طالبان هنر از دیدن آن حظ بصر ببرند و با آن زیبایی ها عاشق شوند و احساس خوب زنده بودن وبه معنی واقعی زندگی کردن را بیازمایند .

نشیب و فراز زندگی برای هر کسی یک معنا دارد. گاه حوادث خوب و بد، زمانی کم و زیادی، مادیات و هر از گاهی عشق و احساسات هر یک از اینها ما را به گونه ای می سازند که فولاد آب دیده می شویم و هیچ چیز در ما اثر نخواهد کرد. طوفان سهمگین حوادث نه تنها ما را از پای در نمی آورد بلکه آن مشکلات هستند که به زانو در خواهند آمد. کم کم زندگی بر وفق مراد می شود و گل لبخند بر لبها شکوفا می شود.
تصاویری که نازنین میکشد زیبا تر از همیشه چشم نواز و قابل تحسین است گویی ذوق و شوق تازه ای در کارهایش شکل گرفته. نازنین آخرین تلاش هایش را بکار می برد که شاید به آرزوی خودش جامه عمل بپوشاند. تا صاحب بزرگترین آتلیه شود و نمایشگاهی نیز بدین منظور دایر کند. همه او را تشویق وترغیب میکنند، همین مسئله باعث تقویت روحیه او نیز خواهد شد. او سعی می کند از قالب گذشته بیرون بیاید تا فرصت های از دست رفته را جبران کند.

اتریش وین

ملیحه ضیایی فشمی

27 اپریل2019

مطالب مرتبط

Leave a Comment