فصل پانزدهم فریاد عاشقی

فصل پانزدهم

که اگر مدت خیلی کوتاهی در کنار آنها باشد، بعد از آن تنهایش بگذارند.
نازنین گفت:« من هم قول می دهم فقط چند دقیقه ای وقتت رابگیریم.»

بعد از آمدن و خوشحال شدن تو تمام می شود. لحظه حساس فرا رسید نازنین دلشوره عجیبی را احساس میکرد الهام برای اینکه او ناراحت و غمگین نشود، سریعا خودش را آماده کرد و به قراری که گذاشته شده بود رفت. برادرالهام پشت در ورودی رستوران روی صندلی تکیه داده ، دم در را نمی دید. نازنین روبه رو نشسته و همه چیز را زیر نظر گرفته بود. بلاخره درب باز شد و لحظاتی بعد الهام با چهره ای که آثار بیماری در آن مشهود بودو بسیار پژمرده و غمگین بنظر می رسید وارد شد. از دور نازنین را دید و بطرف میز آنها حرکت کرد. ظاهرا برادرش سرش را به زیر انداخته بود و در فکر عمیقی فرو رفته، که ناگهان الهام از دیدن او فریاد کشید.« پیمان پیمان بلاخره آمدی که مرا ببینی.» نازنین که بسیار متعجب شده بود

گفت:« مگه آقای رضایی برادر تو نیست!»

الهام حرفهای او را نمی شنید و با پیمان گفتگو میکرد و فحش و ناسزا میداد. نازنین به خیال اینکه او دیوانه شده، چون سابقه این بیماری را داشت، سریعا با اتومبیل به نزدیک ترین بیمارستان او را رساندن تا مدوا و بستری شود. نازنین سخت گریه می کرد و میگفت:« دوستم از دستم رفت او چنان عاشق پیمان شده که حتی برادرش را هم نمی شناسد و تنها چهره پیمان را می بیند.» برای سلامتی او دعا میکرد آقای رضایی از این قضیه بسیار ناراحت شده بود بطوری که اشک سراسر صورتش را فرا گرفته، فورا به خانواده اش اطلاع دادند و نازنین با خیالی پریشان و آشفته به خانه خودشان بازگشت.

باز غم امت در دلش ریشه دوانده و زجرش می داد. که چرا پیمان به دوستش ظلم کرده سوالات زیادی در ذهنش بود؟ اما بی جواب بعد از جریان آن شب نازنین دیگر برادر الهام را ندید، هر چه بیشتر جویای حال آنها می شد کمترین اطلاعی به دست نمی آورد. قطره ای آب شده و در زمین فرو رفته بودند، بعد از جست و جوی فراوان کاشف به عمل آمد که الهام مرخصی طولانی مدتی گرفته و به نقطه دور دستی سفر کرده. این میانه برادر هم یعنی آقای رضایی مفقود شده بود و هیج گونه اثری از او ظاهرا دیده نمی شد. خیلی عجیب بنظر می رسید قبل از اینکه پدر و مادر الهام به ملاقات او بیایند برادر گریخت؟ این مسئله نازنین را بسیار در فکر فرو برده بود! ولی هرگز فکر نمی کرد که ممکن است حرف های الهام کاملا درست بوده و او خود پیمان باشد.

روزها از پی یک دیگر در گذرا بود و همه چیز همچنان ثابت مانده و نگرانی نازنین از ندیدن آن جوان بسیار شدید و باور نکردنی بود. لحظه جدایی برای او غیر ممکن و امری محال می رسید. حالا دیگر روزهای بدی با تلخی برایش میگذشت، لبخند را فراموش کرده در به در به دنبال عشق گمشده خود در کوچه و خیابان سرک می کشد تا رد پایی از امید در رویای خودش به دست آورد. بلاخره بعد از مدتها سرو کله آقای رضایی با ظاهری کاملا آشفته ,چهره ای در هم تکیده شده و با یک دنیا آه و افسوس پیدا شد، که اظهار ندامت و پشیمانی از تمام وجودش فوران میکرد، بهانه های گوناگون برای نازنین رو میکرد تا گناه بزرگ خودش را بدینگونه بپوشاند. البته نازنین هم این صحبتهای کلیشه ای که بسیار دم دستی و دور از ذهن بود را قلبا نمی پذیرفت اما برای اینکه خودش را قانع و متقاعد نشان دهد، سری به علامت تصدیق از صحبتهای ایشان تکان میداد .ولی هنوز ماجرا برایش علامت سوالی بیش نبود که بدون جواب همچنان باقی مانده؟

به هر صورت گذشت در این احساس زیبا فراوان است، به چشم مشعوق کارهای عاشق هر چند خوب نبوده باشد ولی خالی از لطف نیست. کم کم ماجرا داشت فراموش میشد زندگی بر وفق مراد بود روابط آن دو بسیار شیرین آنقدر که الهام را فراموش کرده ، سخنی در مورد مشکلات مسافرت و مرخصی اینطور صحبتها به خواسته ایشان گفته نمی شد. بلاخره آقای رضایی می بایست نازنین را با خانواده، پدر و مادر آشنا کند. اما او مدام این مسئله را به بعد موکول میکرد، و زمان آن را تا آمدن الهام خواهرش از مسافرت می انداخت.
نازیلا خواهر کوچکتر نازنین از اروپا برای مدتی بازگشته، دانشگاه و درس را تعطیل کرده برای دیدن و احتمالا نامزدی خواهرش با آقای رضایی آمده بود.او زیاد سوال میکرد؟ در مورد رابطه آنها ، عشق و نامزدی، ازدواج بهر صورت نازنین آنها را نشنیده می گرفت و مشکلات خودش را دقیقا عنوان نمیکرد. نازیلا که تنها برای مدت کوتاهی قصد ماندن داشت، نازنین برای اینکه او رنجیده خاطر نشود گرفتن مراسم ازدواج را به آینده نوید می داد. خانواده بسیار مسرور گشته از اینکه تمام آنها مجددا دور یک میز می نشینند و از اینطرف و آنطرف صحبت می کنند.
« نوشین از کارها و پیشرفت هایش داد سخن می راند، نازیلا از تحصیل در اروپا و گرفتن جوایز متعدد صحبت میکرد.»

نازنین با قلبی مالا مال از مشکلات گوناگون هیچ حرفی برای گفتن پیدا نمیکرد. با سکوت پاره ای از مشکلات را ناخواسته مطرح کرده و ناخوداگاه ناراحتی های او لو می رفت. عشق با تمام زیبای ها و رنگ های بی نظیر و احساس شیرینش همیشه در کنارش غم و اندوه کشنده ای مترادف آن میشود تا فرد عاشق را به زانو در بیاورد. بزرگی و عظمت خود را این گونه نشان میدهد. نازنین نیاز به همدلی صمیمت و یک رنگی داشت؟!! کسی را می خواست مثل خودش که کارهایی برای بسیاری از دوستان انجام داده بود. و آنها هم حاضر شوند و به فریادش برسند. تنهایی این همه بار غم سنگین برایش غیر قابل تحمل بود، کسی او را درک نمی کند همه فکر می کنن شاید رازی در میان بوده باشد که آقای رضایی این همه این دست و آن دست می کند. یقینا پای دختر دیگری در میان است که احتمالا پدر و مادرش در نظر دارند، یا مشکلی برایش پیش آمده و یا اصولا حرفهایش توخالی از آب در آمده. بنابراین نمی تواند کاری انجام دهد سوالاتی زیادی از ذهن نازنین میگذرد که باعث رنج فراوان او گردیده که قطعا همه آنها احتمال می رود که خیال و توهم باشد؟ چون روزهای زیادی از آینده سخن می گفتند و از روشنی فردا نوید میدادند نمی تواند غیر از این بوده باشد.

او خودش را دلداری می داد و آرام می ساخت مطابق همیشه به محل کارش می رفت و هر از گاهی آقای رضایی با اتومبیل آبی به انتظارش نشسته بود. تا نازنین با زیبایی خیره کننده و اندام موذون خیلی مدرن از پله های شرکت آرام آرام در حالی که عینک آفتابی اش را جا به جا می کند و کیف دستی اش کنار دستش قرار دارد بیاید. آقای رضایی غرق در نگاه شده از احساس خودش بدین ترتیب ناله سوزان سر میدهد. خلاصه داستان عشق پاک ایشان یک جایش بقول معروف می لنگد و اشکال کوچکی پیدا کرده. اما آنها چیزی نمیگویند مدتها میگذشت الهام و نازنین با هم در تماس بودند. اما الهام هیچگونه صحبتی در مورد پیمان مطرح نکرد.
دوستش الهام حالش را خوب توصیف میکرد و اینطور
میگفت:« که تنها مشکلش نداشتن اطلاع کافی از برادرش می باشد که آن هم تو به من پاسخ می دهی.»

نازنین از شنیدن صدای الهام بخصوص اینکه از آقای رضایی میپرسد؟ بی نهایت خوشحال شده و با خنده ای که مدتها از لبهایش دور مانده بود میگوید خوب است تو کجا هستی؟ الهام جواب درستی از مکان خودش نمیدهد، پس بدین وسیله نازنین پی میبرد که حال او کاملا خوب شده چون دیگر سراغ پیمان را از او نمیگیرد.

نویسنده ملیحه ضیایی فشمی

اتریش وین

3 ژوئن 2019

مطالب مرتبط

Leave a Comment