نگاهی به‌یک شعرِ شاملو

نگاهی به‌یک شعرِ شاملو

(این‌جُستار، در دامنه‌ی سنجش‌ و واکاویِ روندهای روشن‌فکریِ پیشاانقلاب از دَمِ قلم گذشته و برسرِ پادورزی با هیچ‌کس و به‌ویژه با احمدِ شاملو نیست)

واگویه‌های احمدِ شاملو در باره‌ی موسیقیِ مقامی و سُنتیِ ایرانی (دانشگاهِ برکلیِ آمریکا، 1990)، بسیاری از بزرگانِ موسیقیِ ایرانی و به‌ویژه شجریان و لطفی را به‌سختی آزُرد. شاملو گفته بود که موسیقیِ ایرانی:

ـ ” از یک پیش‌درآمد شروع می‌شه، یک چهارمضراب می‌زنه، بعد یارو عَرعَر می‌کُنه، بعد یه تصنیف می‌خونه…”!

وی گویا از یاد بُرده بود که این “عرعر” کنندگان (باهزار پوزش) کسانی از گونه‌ی دلکش، الهه، سیما بینا، غلام‌حسینِ بَنان، شجریان، ایرج، گلپایگانی، محمودیِ خوانساری و… ده‌ها خواننده‌ی دیگرند که میلیون‌ها ایرانی با سِداهای جاودان‌شان، زیسته‌اند و به‌آرزوهاشان اندیشیده‌اند!

محمدرضا لطفی، استادِ موسیقیِ ایرانی اما در واکُنش به‌واژگانی ازاین‌گونه که بسیاری‌ها آن‌را نمونه‌ی ادبیاتِ چاله‌میدانی می‌دانستند گفته بود:

ـ ” شعرِ نو که شاملو نماینده برجسته آن‌است، هیچ‌گاه نتوانسته از دایره‌ی محدودِ روشن‌فکری فراتر برَوَد و به [دلِ] ‌توده‌های میلیونی، راه پیدا کند؛ حال آن‌که میلیون‌ها ایرانی، مجذوب و مفتونِ موسیقیِ سُنتی‌اند…”.

آیا لطفی درست گفته بود و سُروده‌های شاملو، تنها، گروه‌هایی از روشن‌فکران را به‌وجد می‌آورد؟ نگارنده اما، پاسخِ به‌این پرسش را به‌واکاویِ یکی‌از سُروده‌های شاملو، که‌شاید مُشتی است نمونه‌ی خروار، وامی‌گذارد:

حجمِ قیرینِ نه‌در کجایی/ نا در کجایی و بی‌دَر زمانی/ و آن‌گاه/ احساسِ سرانگشتانِ نیازِ کسی را جُستن/ در زمان و مکان/ به‌مهربانی/ من‌هم این‌جا هستم/ پچپچه‌ای که غلتاغلت تکرار می‌شود/ تا دوردست‌های لامکانی/ کشفِ سحابیِ مرموزِ هم‌داستانی/ در تلنگرِ زودگذرِ شهابی انسانی”! (برای واحدِ اسکندری، یکمِ مِهرِ 1370)

سُروده‌ای سُست و آشفته‌پو که شاید حتا شیفتگانِ شاملو هم آن‌را برنمی‌تابند! در این سُروده و به‌ویژه در دو بندِ نخستینِ آن، تصنُع سربه‌اوج برمی‌دارد و تلاشِ شاعر را در فشرده‌گویی، سِتَروَن می‌گذارد. این‌همان روی‌کردی است که‌در عروضِ فارسی، ایجازِ مُخِل نامیده می‌شود. یعنی ایجازی که از بَسِ فشردگی، معنایِ متن را در سایه گذاشته است. با این‌همه، شاعر در همین چند واژه هم، واژاک/ اصطلاحِ ” نه در کجایی ” را در ریختِ ” نا در کجایی”، بازآوری/ تکرار کرده است که نیازی به آن نبود. نگارنده اما در بازنماییِ برخی واژگانِ این سُروده وامانده است: “حجمِ قیرین” یعنی چه؟ شاید کنایه‌ای است از سیاهی و شب؟ در این صورت، بهتر نبود خودِ این گزارواژه‌ها می‌آمدند تا واژه‌ی قیرین، بند را از این‌هم که هست، سُست‌تر نمی‌کرد! از واکاویِ دیگرِ واژاک‌های این سُروده و به‌ویژه از ” پچپچه‌ای” که به‌جای پژواک، “غلت” می‌خورد درمی‌گذریم که‌ دامنه‌ی این‌جُستار را ” تا دوردست‌های لامکانی” و ” کشفِ سحابیِ مرموزِ هم‌داستانی”؟ به‌درازا می‌بَرَد. بازمی‌گردیم به‌واگویه استاد لطفی و نگاهی می‌اندازیم به‌سُروده‌ای از باباطاهرِ همدانی که دچارِ توهمِ دانایی نبود، درهر زمینه‌ای از هنر و دانش و ادبیات صاحب‌نظری نمی‌کرد و در اوجِ فروتنی و درویشی، شاهکارهایی می‌آفرید که هزاران ” نه در کجایی” و نا در کجایی” و ” بی‌در زمانیِ ” قیرین ” و “غلتاغلت ” هم، به‌گَردَش نمی‌رسند:

نسیمی کاز بُنِ آن کاکُل آیو

مرا خوش‌تر زِ بویِ سُنبل آیو

چو شو گیرُم خیال‌اش را در آغوش

سحر از بسترُم، بوی گُل آیو.

فریدونِ مُشیری در باره‌ی این دوبیتی گفته است: ” این‌گونه از ظرافتِ خیال‌پردازی و آفرینشِ هنری را، در هیچ‌جا و از هیچ شاعری ـ چه در گذشته و چه در حال ـ ندیده‌ام “. (چیستا، آبان و آذرِ 1379، ص 161).

رضا خسروی، بهمنِ 1401

مطالب مرتبط

Leave a Comment