فصل دهم داستان گمشده

  فصل دهم سال تحصیلی جدید شروع میشد وارد کلاس بسیار بزرگی شدیم یکی از صندلیها را انتخاب کردم که به همه طرف مسلط باشم. کم کم دوستان همکلاسی وارد میشدند و هر کدام طرفی می نشستند. مرد جوانی که اصلا استادی به سن و سالش نمیخورد و هیچ عکس العملی از طرف دوستان انجام نگرفت اما با کمال ناباوری یکراست بطرف میز و صندلی استاد رفت ؛ شروع به صحبت و معرفی خودشان کردند؟ انگاه بچه ها دانستند که این جوان مرتب و کم سن و سال در واقع…

ادامه مطلب...

 ایران 14            کامبوج  0 

 ایران 14            کامبوج  0  بچه ها مچکریم !!!    چه بسا ایران قهرمان جهام می شد…   اگر زن هایش با دلی شاد و بی هیچ زور و اجبار  در کنار مردانشان  در استادیوم ها باشند  صد افسوس که فرصت های طلایی را بابت  تعصب اندک مایه گان از دست داده و می دهیم یاد سحر آبی مان بخیر کاش بودی دختر آبی ایران زمین، و می دیدی که همجنسانت یاد تو را در استادیوم چهار هزار پسری  از اعماق وجود فریاد می زدند. روانت در…

ادامه مطلب...