فصل دوازدهم قطار سرنوشت

فصل دوازدهم   ثریا خانم گفت. عزیزم تنها زندگی کردن خیلی سخت ؛همین الان بریم خونه ما الهام هم دیگه پیداش میشه او را هم میبینی؟! گفتم خب یک مقدار طول میکشه تا بیام. خندید و گفت. نگران نباش چراکه خوب شما دخترها را میشناسم ؛ برو زری جان تا میتونی بخودت برس من تا هر زمانیکه آماده بشی صبر میکنم. زود دست بکار شدم  کمد لباسم را زیر و رو کردم  بهترینها را انتخاب نمودم ، آرایش ملایمی به صورتم دادم و گیسوانم را به فرم دلخواه و زیبایی…

ادامه مطلب...