داستان وقت پرواز فصل دوم

  فصل دوم خوشحال شدم چرا که مادرم سخت چشم براهم بود. شهره همسایه و نسبت فامیلی با ما داشت.  از کودکی مانند دو خواهر در کنار هم بزرگ میشدیم،همیشه یک رقابت سختی بین ما وجود داشت؛ شاید در این میانه و کشمکش برابری سهم شهره بیشتر از من نبود….در تمام کارها  تحصیل , دانشگاه و زندگی نا خود آگاه از او پیشی گرفته بودم. حدود سن و سال هر دوی ما یک تاریخ و یکسان نبود… شهره چند سالی بزرگتر، یقینا همین  نابرابریها برد و باختها را بیشتر تعین…

ادامه مطلب...