فصل چهارم داستان وقت پرواز

  فصل چهارم شهره در حالیکه برق شادی و پیروزی در این کشاکش از نگاهش زبانه میکشید داخل آپارتمان ما ظاهر شد ؟!! رنگ به رخ نداشتم واز دیدن شهره حالم بهم میخورد، بخاطر اینکه خودش را برنده و مسلما مرا بازنده میپنداشت؛ نشسته بود و خزعبلات میبافت و با وقاحت تمام تحویل من میداد….از شدت انزجار نزدیک بود منفجر بشم. با خشم گفتم:” بس کن دیگه  محظوظ شدیم. شانه هایش را با بی تفاوتی بالا انداخت و گفت:” چرا ناراحت شدی حسادت میکنی که مادر شاهین منو پسندید و…

ادامه مطلب...