فصل ششم وقت پرواز

 فصل ششم با ورود من به اداره همه همکاران و دوستان جمع شدند با شادی شرینی پخش میکردند. هنوز ساعتی نگذشته بود که رئیس مرا صدا کرد؛ فکر کردم در مورد کار/ و وظایفم صحبتی دارد وقتی در اتاقش را باز نمودم دیدن شهره , پس از آن در حقیقت فاجعه آنهم در اتاق رئیس / یک مقداری تعجب بر انگیز بود؟!!  به تعارف آقای حسینی مدیر روی صندلی نزدیک شهره نشستم. سکوتی سنگین لحظاتی فضا را احاطه کرد، سپس آقای حسینی که مرد دنیا دیده و قابل احترامی بودند…

ادامه مطلب...