فصل سوم رویای زیبا

      فصل سوم رویای زیبا از ازل انگار او را میشناختم مهرش در دلم چقدر ریشه دار شده بود! به سرو راست قامتی تبدیل شده که خزان بر آن نمینشیند، برگ ریزان ندارد، همیشه سبز است و بردل تا ابد نشسته. در فراقش سکوکها دارم؛ در نبودنش اشکها بارم، زندگی بی او یعنی بدون هوا نفس کشیدن و غیر ممکن خواهد شد؟! نیاز من باو چون زمین به تابش خورشید و گیاه بآب است؟ تمام ذره های وجود من از هم میپاشند هنگامیکه او نباشد! او را برای…

ادامه مطلب...