قسمت چهاردهم خاطرات تلخ
قسمت چهاردهم خاطرات تلخ مدتی جنوب رفته بودیم که مژده قبولی در دانشگاه تهران را برادر بزرگم تلفنی بمن اطلاع داد. میزان خوشحالی خودم را نمیتوانم توصیف کنم! چند لحظه ای نگاهم بخواهرم افتاد منتظر بودم خوشحالی او را هم ببینم اما قیافه ناخواهریم از شنیدن قبولی...