گلچهره فصل دوم

فصل دوم سیلی از جوانان در محوطه جمع شده و منتظر ایستاده بودن من هم جزو انها محسوب می شدم. خیلی دلم می خواست به نقطه ناشناخته ای از وطنم که خیلی هم زرق و برق نداشته باشد فرستاده شوم. خدا این خواسته من را اجابت کرد و به اتفاق عده ای به یکی از شهرهای کوچک اذربایجان اعزام شدیم. بعد از مدت کوتاه تعلیمات نظامی که خیلی خوب پشت سر گذاشتم به دنبال جا و مکان میگشتم زیرا به عنوان افسر وظیفه خدمت میکردم و در کادر اداری از…

ادامه مطلب...