قسمت هفتم رویای زیبا

فصل هفتم رویای زیبا صدای پای مرکب عظیمی بگوش میرسید. ماریا خوشحال و خانواده، تمام قصر و خودشان را به بهترین شکل ممکن آراسته و پیراسته بودند؛ خندان درانتظار میهمانانی از راه دور لحظه شماری میکردند؟ زیرا با ورود آنها پسرشان جان هم به خوشبختی میرسید و با انا ازدواج میکرد. لحظات بکندی میگذشت و گرد و غبار راه خبر رسیدن مهمانها را اطلاع میداد! چراغها همه روشن، گلهای رنگانگ در گلدانها، میزها همه پر طعام و با گل وریحان زینت داده شده بود. عطر جانفزای عشق در راهروها و…

ادامه مطلب...