فصل دوم خانم دکتر

  بله من عاشق شده بودم یک دل نه بلکه صد دل. ….با تمام سفارشهای خانواده برای دکتر شدنم و قبولی در رشته پزشکی، حس قشنگی رو برای اولین بار تجربه میکردم که تا بحال دنیا را اینطور ندیده بودم! همه چیز بنظرم قشنگ بود اما  تا هنگامیکه فرهاد در کنارم بود و گرمی او را حس میکردم/ بعد از آن فکرم کاملا در فرهاد خلاصه شده بود. روزهای قشنگی را میگذراندم و مادرم متوجه تغیر و دگرگونی در من شده بود اما این را پای کلاس و درس و…

ادامه مطلب...

خانم دکتر

از کودکی خانواده ام سختگیر بودند و منو خانم دکتر مینامیدند! در حقیقت اسم من ماریا بود.  تک فرزند خانواده متمولی بودم که از شیر مرغ تا جون آمیزاد برایم همواره مهیا بود، لب که تر میکردم همه چیز را روبروی خودم حاضر میدیدم!  پدرم فوقالعاده بمن علاقمند بود چون اسمم ماریا بود او هم مرا با لقب مادمازل ماری میخواند و عقیده داشت که خیلی شبیه فرانسویها هستم. بلاخره بخاطر یک دونه بودنم بسیار عزیز و دردانه بودم و مرا تا عرش میبردند؟ همیشه از تمام هم سن و…

ادامه مطلب...