خاطرات تلخ

  قسمت هجدهم خاطرات تلخ متاسفانه ناخواهری در تمام  عمرم از من سو استفاده نموده  بود، من مجبوربودم سکوت کنم حرفی نزنم حتی یک کلمه!! آزادی از همان ابتدای زندگی و دوران کودکی از من گرفته شد…. چراکه خرید مایحتاج خانه از ابتدا تا انتها بر روی شانه های من دختر هشت نه ساله نهاده شده بود! مسئولیت بزرگ همیشه برای من کوچک بشمارمیآمد زیرا دم نمیزدم، شکایت نمیکردم، وجدانم اجازه چنین کاری را بمن نمیداد بنابراین حقم همواره پایمال میشد چرا که دم نمیزدم؟! از همان نوجوانی من/ ناخواهری…

ادامه مطلب...