گلچهره فصل سوم

فصل سوم به تهران نزد مادرم رفتم او با دیدن من شروع به ناله کرد و می خواست مجددا درباره ان دختران با من گفت گو کند جلوی حرفش را گرفتم. گفتم:« من الان حوصله شنیدن این مسائل را ندارم خستم می خوام استراحت کنم و بعد هم راهی سفر تحصیلی شوم فعلا دست از سرم بردار بذار به حال خودم باشم.» نمیدانم با این حرفها مادرم را ناراحت کردم یا نه به هر حال او سکوت کرده بود و با نگاه استیصال به من خیره شد. شاید گمان میبرد…

ادامه مطلب...