عاشقانه ای پر ابهام

 

 

عاشقانه ای پر بیم و ابهام

در آن سالهایی که اعراب ایران را در می نوردیدند، در وقتی که به بخارا رسیدند زنی بر این شهر حاکم بود که او را می گفتند. خاتون زنی شیرین و نیکو بود و دل از سعیدبن عثمان سردار عرب ربود.گویا خاتون هم بر او دل داده است.اما قصه عشق این زن بر مردی که از نظر مردم غاصب و دشمن  بود داستانی شورانگیز نشد و مردم از آن سرودهایی ساختند که در  آن خاتون را به گونه ای سرزنش آمیز رسوا می کردند. سرودی که امروزه تنها کلماتی از آن باقی مانده  وگویا به غلط هم ثبت شده است. اما هر چه هست روایت و یادکرد نرشخی در تاریخ بخارا بر ما روشن می کند که شرح عاشقی سعید و خاتون بر زبانها افتاده و به صورتی خاص در زمزمه های ترانه گون مردم بخارا جای گرفته است.

شرح این عاشقی، کوتاه اما عبرت انگیز است :

سعید با رسیدن به بخارا و دلباختن بر خاتون با او از در صلح درآمد بدین شرط که خاتون راه سمرقند را بر او باز کند. سپس سعید  که گویا بر عشق خاتون ایمن نبود و صلح او را موقتی می دانست سی تن یا هشتاد تن از بزرگان بخارا را گروگان گرفت تا همراه خود ببرد و در زمانی مناسب باز پس دهد. اما روایتی دیگر از این قصه عاشقانه پربیم و هراس به ما می گوید خاتون عده ای را که او را متهم به رابطه  با چاکر همسر درگذشته اش کرده بودند به دست سعید سپرده تا به طرزی از شر آنها خلاص شود و از این روست که سعید نیز در پس دادن گروگانها به خاتون تعلل کرده است « و گفت چون از آمویه بگذرم آنان را رها کنم.چون از آمویه بگذشت، باز خاتون کس فرستاد که آنان را باز نداد. چون سعید به مدینه باز آمد این بزرگ زادگان بخارا را که به نوا/ گروگان ستده بود در نخلستانی از آن خویش به کار بداشت.» پس از آن قصه زندگی سعید به تلخی به پایان می رسد. بدین صورت که روزی که برای سرکشی کار نخلستان بدانجا می رود «جوانان بخارا در وی افتادند و با خنجرش بکشتند.»

مورخان از حال و روز خاتون پس از کشته شدن سعید سخنی نگفته اند. زنی که به تدبیر و رآی مثل او در بخارا نبوده و با همه تمهیداتش در مواجهه با دشمن سرانجام مجبور به تسلیم و صلح شده است. شاید قصه عشق او بر سعید تنها برای خدشه دار ساختن چهره او به عنوان زنی بی یار و همسر و آلودن دامنش به بی عفتی و در ساختن با دشمن ساخته شده تا مخالفانش به آسانی بگویند او برای حکومت بخارا مناسب نیست. و شاید قصه دلباختگی او و سعید واقعیت داشته و سعید برای دفع مخالفان خاتون دل به دل او داده و آنها را با کار در نخلستان تحقیر کرده ، اما شوربختانه فضا و مجالی برای آشکار کردن عشق خود و عاشقی کردن در کنار هم نیافته اند.

نویسنده: آمنه ابراهیمی؛ تاریخ پژوه

مطالب مرتبط

Leave a Comment