فصل سوم قطار سرنوشت

  فصل سوم  از پنجره قطار به بیرون نگاه میکردم حمید را از پشت سر میدیدم که غم و اندوه عمیقی دارد و کمی خمیده شده با شانه های افتاده مثل بازنده ها راه میرفت. برایم دردل میکرد که با آمدن به این شهر چگونه گرفتار بازی کثیفی شده که غیر از نابودی ثمر دیگری عایدیش نشده حمید با اشک و آه ادامه میداد.  چند نفر که دستم را خوانده بودند بعنوان بازی دوستانه مرتب پولهای مرا با تقلب از چنگم در میاوردند و بالا میکشیدند، هنگامیکه بخودم آمدم دست…

ادامه مطلب...