سایه تنهایی فصل یازدهم

فصل یازدهم من عاشق او بودم نه امین. بغض گلویم را بشدت میفشرد، فکر نمیکردم محمد برای همچین کاری آمده باشد! یعنی خواستگاری برای امین؟ با صدای گرفته پرسیدم کی قرار شده ؟ گفت: همین حالا. با نگرانی گفتم : چرا قبلا نگفتین که آمادگی بیشتری داشته باشم؟ زود سفر را بهانه کردم. گفتم: « از قول من سلام برسانید من یکماه پیش خانواده ام خارج از کشور برم و بر گردم ،آنها هم باید در جریان قرار بگیرند بعدا تصمیم میگیریم.» مثل یخ وارفتم ادامه دادم: آخه من که…

ادامه مطلب...