گلچهره فصل نهم

‘ فصل نهم گلچهره از اتاقش بیرون نمی آمد خودش را با کتابها و جزوه ها مشغول کرده بود اما چیزی ازآنها نمی فهمید و فکرش کاملا خسته بطوری که نمی توانست درک مطلب کند. کتابها را بست و کنار گذاشت با نگرانی به آینده و دوری از خانواده اش می اندشید، که ناگهان صدای مهیبی او را از جا تکان داد. می ترسید بیرون بیاید و با ترس و لرز به اطراف اتاق نگاه میکرد هیچ گونه اطلاعی از مشکل پیش آمده بیرون از اتاق را نداشت که چه…

ادامه مطلب...