“من یک موز بودم” بخش نخست

“من یک موز بودم” وقتی که عمو جبار من را همراه خودش به خانه آورد ، شستم هم خبر دار نبود که در آینده ای نزدیک یا شاید هم دور چه اتفاقی ممکن هست بیفته  و کسی هم از قبل به من خبر نداده بود و چیزی نگفته بود . احتمال این هم باید داد که گفته بودند و من فراموش کرده بودم. درستی یا نادرستی این احتمال معلوم نیست ولی در بین  موز ها این شایعه وجود دارد.  ولی من به شخصه، این را بخاطر نمی آورم و از نظر…

ادامه مطلب...

رقص تغییر

رقص تغییر پاییزِمن، غمت هم زیباست .وقتی پر بغض یه گوشه ی دنج ،به این همه تغییرات نگاه می کنم،از خودم بیخود می شم ،همه ی غمامو از یاد می برم ، تو چقدر رازآلودی . پاییزِ زیبایِ من، توبرام یه اتفاق پر معنایی . برگ های درختات اسطوره هایی بی مانندند. همیشه تصورم بر اینه که برگهای پاییزی یه پیام خاص برای ما دارن .اونا خودشون رو به رقص تغییر می سپرند .رنگی شدن و متفاوت بودن رو انتخاب می کنند، این تغییر رو حتی به قیمت افتادن می…

ادامه مطلب...