قسمت پانزدهم خاطرات تلخ

  قسمت پانزدهم خاطرات تلخ مادرم که در گذشت همه چیز برایم تمام شد، فکر میکردم دنیا بآخر رسیده کاملا تنها شده بودم…. برادرم دانشگاه میرفت در یک شهرستان و ناخواهریم هم شهرستان دیگری شاغل بود. خیلی از دوستانم در اداره و محل کارم در مورد ازد واج پیشنهاد میدادند اما من بعد از فوت مادرم واقعا افسرده شدم و بسوک نشسته بودم، بهیچوجه حوصله حضور فرد دیگری را در زندگیم نداشتم. تنهایی عذاب آور بود و هزاران فکر ناراحت کننده و مشکلات پیشین زندگی فشارهای مضاعفی بودند که از…

ادامه مطلب...