گوشه ایی از خاطرات شولسته – هولتوس جاسوس آلمان در ایران در جنگ جهانی دوم

 

گوشه ایی از خاطرات شولسته – هولتوس جاسوس آلمان در ایران در جنگ جهانی دوم 

…. غروب آن روز در مهتابی پانسیون کراوس نشسته بودم و شهر تهران را که با چراغ های بیشمارش موج نورانی و دلپذیری در دامنه توچال به وجود آورده بود، نظاره می کردم. از پشت سرم صدای گرم و گرفته ایی شنیدم: ” شهر زیبایی است.”

بی آنکه رویم را برگردانم گفته اش را تایید کردم و صاحب صدا ادامه داد: ” و یک سرزمین جالب” و بی آن که منتظر جواب یا اجازه ی من باشد روی صندلی کنارم نشست. زیر چشمی نگاهی به او انداختم.  او را از معرفی کوتاهی سر میز ناهار به یاد داشتم. نامش کورل و مثل من ساکن پانسیون بود. در یک شرکت آلمانی کار می کرد و آن طور که به من گفته بودند جوانی بود محجوب و گوشه گیر. چیزی که توجه مرا جلب کرد چشمان سیاهش بود که در چهره ی لاغر و چون چوب تراشیده اش می درخشید.

سر صحبت را با این سوال باز کرد که: ” شما فردا به آلمان مراجعت می کنید؟ “

” بله. “

” می ترسم برداشتتان از ایران کاملا غلط باشد. ”                              

وقتی نگاه متعجب مرا دید گفت: ” مرا می بخشید… ” و پس از مکثی کوتاه افزود: ” امروز ظهر به صحبت های شما درباره ی ملاقاتتان با خانم پیرایش گوش می دادم و به همین دلیل فکر نمی کنم خانم پیرایش امکان درک سرزمینی مثل ایران را داشته باشد. “

من که از خودخواهی او کمی به جوش امده بودم با تغیر گفتم: ” و حتما شما دارید! “

” من عاشق این سرزمین هستم، کشوری که تمدنی بسیار قدیمی دارد و زیبایی اش در این است که این تمدن تا کنون زنده مانده است و این قدمت . اصالت را افراد این مملکت با تمام وجودشان درک می کنند. آیا شما در این سرزمین چیز کم ارزشی را مشاهده کرده اید؟ اگر هم چیزی دیده باشید تحفه ی ما خارجی هاست. ولی انچه به خود این ها تعلق دارد، ساده و اصیل است. این امر را می توانید در همه چیر ببنید: از ساختمان ها و بنا ها گرفته تا منازل و حجره ها و یا حتی کپر ها. “

و سپس گویی که فکر مرا خوانده باشد، بلافاصله و بی آنکه فرصتی برای صحبت به من بدهد، گفت: ” البته می دانم که کشور ما افرادی مانند گوته و شیلر را به جهان عرضه کرده است ولی از آنها برای ما چه مانده است؟ جز در اماکنی مشخص ویا مراسمی خاص دیگر کجا اسمی از انها برده می شود؟ هیچ وقت از یک فرد دنیا دیده و تحصیلکرده ی المانی سوال کردید که چه کتاب های را مطالعه می کند؟ فرق نمی کند که این شخص دکتر باشد یا وکیل دعاوی و یا روحانی. به هر حال یا کتاب های تخصصی می خواند یا رمان پلیسی، و گاهی هم که خیلی بخواهد روشنفکربازی در بیاورد رمانی پرفروش از یک نویسنده ی امریکایی. اما در اینجا … می دانید من خودم بارها شاهد بودم که چگونه یک درشکه چی در مواقعی که منتظر مسافر است کتابچه ی ورق ورق شده ای را از جیبش در آورده و اشعار سعدی و حافظ و خیام را می خواند. “

سپس کورل خیلی ناگهانی و با صدایی تقریبا بلند چیزی را خواند که با توجه به زیر و بم زیاد و نامفهومش برایم خیلی غیر عادی جلوه کرد. “

پرسیدم : ” این چه بود خواندید؟ “

با خوشحالی جواب داد: ” یک رباعی از عمر خیام. “

” می توانید برایم ترجمه اش کنید ؟ “

با تعجب نگاهی کرد و گفت : ” آه شما فارسی نمی دانید؟ چه بگویم؟ فکر نمی کنم اشعار خیام به آلمانی ترجمه شده باشد. سعی خودم را می کنم…. اما … خوب دیگر … “

گفتم: ” خیلی مایلم ترجمه ی شما را بشنوم. “

او چنین ترجمه کرد:

 

*ماه آرام و بی صدا به بالای باغ می آید

و خدمتکار پیری برای ما چراغ می آورد

سال به سال چنین می گذرد ولی یک بار شبی می آید

 که ماه باز می درخشد ولی نورش دیگر ما را نمی یابد.

 

سحر هاشمی، تاریخ پژوه

————————————————————————————————-

*ظاهرا آقای کورل ترجمه ایی در خور فهم  از یکی از رباعیات خیام را برای نویسنده ی این کتاب گفته است که در اصل می تواند چنین باشد:

چون عهده نمی شودکسی فردا را               حالی خوشدار این دل پر سودا را

می نوش بماهتاب ای ماه که ماه               بسیار بتابد و نیابد ما را 

**شولسته هولتوس، برنارد، سپیده دم در ایران، ترجمه مهرداد اهری، تهران، 1366، نشر نو، ص 16-17 

مطالب مرتبط

Leave a Comment