به یاد بهار جنوب

بهار جنوب
ای شهر پر افتخار و شرجی جنوب. ای عروس زیبایی که همواره بر تارک زمان خواهی نشست. نمیدانم از غروبهای دلانگیز وصف نشدنی و منحصر بفردت باید گفت یا گرمترین ساعت روز تابستانیت. آنقدر با عشق در دلها جای داری که نمیتوان فراموش کرد قایقران فداکار و آفتاب سوخته ایکه همه را نجات دادو نهایتا خودش جانش را در این راه از دست داد!؟ چگونه از حرارت و گرمی مهربانانه مردمانت باید دادسخن کرد و اعتراف نمود که از بودن و همنشینی در آن شهر نور امید بدلها میدمید و شادی را برای همه بارمغان میآورد!
صادقانه میگویم خنده و شادی و خوب بودن را در آنجا از مردمانی بسیار صمیمی و بیریای آن دیار آموختم؟ نمیتوان از یاد برد و در حافظه تاریخ ماندگار خواهد ماند که با طلوع اولین روزهای فروردین موج عظیمی از عاشقان را حتی با بودن فرسنگها فاصله بسوی خود با عشق میکشاندی!؟ همه مسافران بر این عقیده رنج سفر را بر خود هموار میساختند که با بهار دلانگیز جنوب، عشق بر انگیز و وسوسه انگیز آغازی و سالی بسیار زیبا خواهد شد. زمزمه آبشارها و عطر گلهای اقاقیا و شببو فضای شهر سر سبز را آنچنان در بر میگرفت که برای رسیدن به این احساس زیبا حتی با خالی نبودن هتلها و شلوغی شهر اجبارا در گوشه و کنار پیاده روها هم این مشتاقان اسکان گرفته و دیده میشدند! سخاوت مردمان خونگرم جنوب موجب آن میشد که درهای خانه های پر از مهر و عطوفت خود را بروی دوستان و مسافران بگشایندو سر پناهی بآنها بدهند. حتی اگر هم دیگر جای خوابی در خانه برای خودشان پیدا نمیشد!؟ اغلب در خانه های سنتی تنور هم وجود داشت صبحانه با نان داغی که در آنجا پخته میشد از میهمانان بگرمی پذیرایی میکردند. بنابراین صفت خوب میهماننوازی را بنحو احسن با جان و دل اجرا مینمودند ! حمال صغیر کوزه های بزرگی بنام حبانه پر از آب را بخانه ها منتقل میکردند و ساعتی بعد هم که گل و لای فرو می نشست و آب صاف و گوارایی آماده میشد برای نوشیدن. شیرینی نخلها و حلاوت خرمای خوش گوار بر مذاق چه شیرین می نشست و طعم آن هرگز از خاطرهها محو نخواهد شد. آواز بلمرونها با موج رود پر طنین در گوشها نجوایی عظیم بپا میکرد و دل هر صاحبدلی را بعاشق شدن دعوت مینمود. خورشید چه بخشنده و سخاوتمند نورش را هدیه کرده بمردمانی که از حرارت آن خود نیز بسیار گرم و مهماننواز و مهربان هستند. آتیشا هم مکانی که این گرمی و حرارت را صد چندان نموده بود بخصوص با کباب خوشمزه مادام و جوجه کباب محشر کوت عبدالله و قلیه ماهی و شور و هیجان جشنهای عروسی و رقصهایی که زمین را به لرزه میآنداخت. باشگاهی تفریحی که با نوش جان کردن غذاهای مختلف شنیدن موسیقی زنده پر شور و حال شانس خود را هم امتحان میکردی و یک خط شماره ها ردیف میشد و با گفتن و فریاد لاین برنده جایزه نفیس میشدی. با دیدن نخلهای خشک شده و رودهای بگل نشسته خاطرات خوش هیاهوی شهر پر از نور و شادی را بیاد میآوریم که صدای خوشبختی آنها گوش فلک را پر میکرد! بسیاری برای رسیدن باین شکوه و جلال ، زادگاه خود را رها مینمودند و باین بهشت زیبا مشتاقانه نقل مکان کرده کار و تلاشی مضاعف انجام داده تا به آرزوهای خود برسند؟ سادگی مردم، صداقت و پاکی آنها غمها را از دل میزدود و خوشبختی را برایمان معنا میکرد و بزندگی بیش از پیش امیدوارمان میساخت؟
هنگامیکه بمنزل آنها قدم میگذاشتی صفای صاحبخانه و قلب مهربان او آنقدر ترا میگرفت که خانه بسیار ساده و گاها محقر آنها را نمیدیدی وبجایش قصری زیبا بنظر میرسید!
برخورد دوستانه و گرم که همانا از آفتاب پر حرارت بآنها ارزانی داده شده بود، یکدنیا ارزش داشت و تو آرامش حقیقی را در کنار آن مردمان و آن حال و هوای زیبا بیدریغ دریافت میکردی. در حافظه تاریخ خواهد ماند رشادتهای جوانمردانه آنها زبان زد روزگار شده که با ایستادی و تقدیم خون سرخ خود، درختان نخل را آبیاری کردند و با بیرون راندن اغیار از دیار، آرامش را بشهر برگرداندند، اما بچه قیمتی بقیمت جان خود!؟ از آن جوانان دلاور آن مرز بوم هم رشادت و انسانیت را باید آموخت. اکنون همان شهر زیبا نو عروسی که با عطر و بوی عشق و گلها مزین شده بود، تنها شده، با لبهایی خشک در گل نشسته و نخلهای پر از شهد و خوش گوار هم شیرینی و طعم خود را از دست داده اند؟!
نه از آن آدمهای شاد اثری، نه از آن مسافران خبری. بیداد طبیعت و زمان نا مهربانی را بحداعلا، بیرحمانه باین مهربانان نشان داد! اما آنروز دیر نیست که دوباره شهر و درختان جان تازه ای خواهند گرفت، یکبار دیگر خورشید گرم خواهد تابید و رودها بشهر جاری خواهند شد، نخلها سر سبز و بار ور شده کام همه را شیرین میکنند. صدای خنده و شادی و عطر محبت سراسر فضا را گلباران و معطر خواهد ساخت…..
 
نویسنده ملیحه ضیایی فشمی
18.09.2021
اتریش وین

مطالب مرتبط

Leave a Comment