بودن يا نبودن، ديگر مسئله نيست!

بودن يا نبودن، ديگر مسئله نيست!
بودن ولي نبودن، درد فرهنگ امروز ايران من است. سرزمين پهلوانها و نام آوران. سرزمين آريو برزن، بابك خرمدين، رستم و سهراب ها. خاك ايران من پر از حس ناب فردوسي است. پر از عطر حافظ است. مالامال از عشق مولانا و رباعيات خيام است. جاودانگي اين سرزمين در قلب دنياست. ايران قلب جهان است. قلبي كه امروز از خون دادن ها، غمي تلخ تر از زهر نفرت دارد.
ايران را چه شد كه در اين سياهي و تباهي گرفتار آمد؟
نينديشيدن را بر او تحميل كردند. چشمان او را بر هر سياهي گشودند و بر روي عشق و شادي بستند. محبت را از او ربودند و طعم تلخ دورويي و دروغ را بر او چشانيدند. انديشه او را همچون نهالي زيبا در آتش خرافات سوزانيدند و در عوض تخم كين و نفاق و حسرت كاشتند و با لجن زار جهالت او را خفه كردند. راه بهشت را در خيال حوريان بنا نهادند و زنان خود را به هوسي واگذاردند.
ايران زمين مهد فرهنگ و تمدن را از عمد به اين روز كشانيدند تا ايران و ايراني نتواند بال پرواز خرد خود را بگشايد و جهان را از عشق و نور و مهر پر نمايد. امپراطوري ايران تنها مالكيت سرزمين ها نبود! مالكيت قلب و روح انسانها را در خود نيز به همراه داشت.
خداوندگار مهر دوباره ايران را از سايه شوم جهالت، بي خردي و دروغ نجات دهد. بدون شك شبي ايران از اين سياهي، تباهي و مرگِ خود دوباره روز خواهد شد و ققنوس وار تجديد حيات خواهد كرد.
به اميد آن روز كه ديگر در خاك ايران بجز مهر و عشق، دگر تخمی نكاريم.

پگاه پروين
٢١ دي ماه ٢٥٧٨

مطالب مرتبط

Leave a Comment