فریاد عاشقی فصل نهم

فصل نهم

نازنین گذاشتن نمایشگاه را بعد از رفتن مهندس زمانی عنوان می کرد، بقیه اعضای خانواده با او اتفاق نظر داشتند. نازنین هر روز برای سوژه جدیدتر جستجو میکرد، تا هر چه زیباتر کارش را به بازدید کنندگان ارائه دهد. دوستاران هنر در گوشه و کنار شهرکم نیستند هر گاه نمایشگاهی تشکیل شود سیلی به آن محل سرازیر می شود. تا از دیدار کارهایی که دست هنرمندی آن را خلق نموده لذت ببرند. یقینا گروهی نیز پیشنهاد خرید آن اثر را خواهند داشت.
تمامی کارهای عروسی روبه راه می شد و همه منتظر جشن زیبایی بودند که تا کنون همانندش را ندیده باشند، از همه خوشحال تر مهندس جوان بود که سر از پا نمی شناخت غافل از اینکه نازنین تنها چیزی که به آن فکر نمی کرد همین مسئله ازدواج با نادر بود. چندان آمادگی و رغبتی نشان نمی داد و عقیده بر آن داشت که زمان آن فرا نرسیده البته بهانه تراشی میکرد.

میگفت:«باید بیشتر کار کنیم و بیشتر بیاندیشم تا فصل آن شروع شود.»
خصوصا اینکه نادر کارش به اوج خود رسیده و هر لحظه امکان دعوت شدن به یکی از کشورها را دارد. باز زمان آن فرا رسیده بود که دوستان را دور هم جمع کنند و تصمیم برای آینده بکشند، نظر ها جمع گردید و شب زیبایی سپری می شد همه بر این عقیده بودند.
«بهتر است کارها تمام شود بعد شروع یک زندگی آغاز گردد.»

همراه خلق آثار جدید نازنین، مهندس زمانی هم به رویاهای او ناخوداگاه کشیده می شد. اما نازنین قلب زخم خورده ای داشت که هنوز التیام نگرفته بود که هر لحظه امکان برگشت به گذشته را داشت. هر از گاهی به فکر عمیقی فرو می رفت که بیرون آمدن از آن ساعت ها طول می کشید. جاده بسیار زیبایی را در پیش رو می دید، اما او ترجیح می داد از سنگلاخ سر بالایی عبور کند، تا به نقطه ناشناسی برسد. نازنین از آن جمله انسانهایی بود که هیچ چیزی را آسان نمی خواست به دست آورد ترجیحا دست نیافتنی ها را می پسندید که می بایست برایش زیاد تلاش کند تا شاید به آن برسد. انگاه مرواریدی که سالیان سال برای به دست آوردنش دریاها را درنوردیده ومرارتها کشیده ، شبانه روز در جست و جوی آن بوده تا بلاخره موفق به پیدا کردن و به دست آوردنش میشود را از آن خود سازد.

نازنین با سری پر شور از عشق و قلبی مالا مال از مهر یار سالیان سال بسر برد. اما طی این زمانها چیزی به جز غم و اندوه به دست نیاورد. مهندس نادر زمانی به عنوان بهترین و فعال ترین شخص انتخاب شد وجزو نفراتی است که می بایست به آن طرف آبها برای ماموریت خاص و ویژه اعزام شود. تنها موردی که او را رنج می داد جدا شدن از نازنین بود، برای جشن سفر نادر تدارکاتی بسیار خاصی برگزار شد. تمام اطرافیان و دوستان حضور پیدا کردند، در حالی که هنوز نازنین و نادر همچنان نامزد باقی مانده بودند. با مجلسی شاهانه از یک دیگر جدا شدند به امید روزهای بهتری که خواهند داشت.
نازنین برای بهبود کارها شبانه روز تلاش می کرد تا خلق آثارش دهان بینندگان را از تعجب بازبگذارد. تا آنها را شگفت زده کند. کم کم تصمیم برای گذاشتن نمایشگاه با کمک تمامی افراد خانواده و دوستانش به راه بیاندازد. روزها با این فکر زیبا سپری می شد و او سرگرم به تصویر کشیدن تابلوها و نقاشی هایش امیدوار تر از همیشه بود تا بلاخره نمایشگاه او شروع به کار کرد. تابلوها با سبک های بسیار کلاسیک زیبا و رنگ های ملایم چشم هر بیننده ای را به سوی خود می کشاند. و بازدیدکنندگان از همان ساعات اولیه شروع به دیدار از کارهای قشنگ نازنین کردند. روزانه جمعیت زیادی از دوستان هنر پا به آن مکان می گذاشتند. البته سوالات زیادی در رابطه با تابلوهایش از نازنین می شد، نازنین بی دریغ پاسخگو تمامی آنها بود و با روی گشاده از آنها استقبال میکرد. از بین مراجعه کنندگان شخصی نزدیک نازنین آمد و از او در مورد عکس نقاشی شده چهره امید می پرسید؟« ادعا میکرد که او را می شناسد و شباهت بسیار زیادی به یکی از دوستانش دارد.»
نازنین که چنین انتظاری اصلا نداشت کاملا دست و پایش را گم کرده بود و انگار هیچ قولی به خواهرش نوشین نداده و نامزدی به اسم نادر هم وجود ندارد با عجله سوال کرد؟

«اسم دوست شما چیه آن جوان در جواب گفت امید است و چهره اش با تصویر مو نمی زند».

نازنین زیر لب زمزمه می کرد بله امید است او خیلی متعجب از اینکه دوستش برای این خانم آشناست!

گفت :« بنابراین او را می شناسید و نیازی نمی بینم که او را نزد شما بیاورم.»
اما نازنین اصرار زیادی داشت که حتما او را بیاورید. آن شب از شدت خوشحالی تا صبح چشم روی هم نگذاشت و انتظار دیدن امید برایش شیرین و لذت بخش بود. هر چه تلاش برای فراموشی او انجام داده بود در واقع بی ثمر ماند چون با شنیدن کوچکترین اطلاعی از او دست و دلش هم چون سابق می لرزید و از خود بی خود می شد. خیال و رویای او برایش جان میگرفت و مجددا زنده میشد. با خودش می اندیشد که فردا روز قشنگی خواهد بود. از این رو زیباترین لباس های خود را پوشید و خوشبو ترین عطرها را به خود پاشید، دست گلی از گلهای سرخ عشق را آماده کرد تا نثار پای او کند. می خواست با دیدن چهره جذاب او فریاد بزند، تمام دنیا را با خبر کند و آمدن دوباره او به شهر را جشن بگیرد. با خود کلنجار می رفت که این بار او را از دست نخواهم داد حرف دلم را و عشق بی پایانم را با کلامی عاشقانه به او خواهم گفت. از فراغش بیمار شدن و همچنین دست از جان کشیدن بدون او را شرح خواهم داد. آنچنان راز دلم را برای او بر ملا می کنم که راه گریزش را سد کرده و از کارش پشیمان شده و به عذر خواهی بیافتد. از من عاشق، طلب بخشش کند فردا روبه رو شدن عاشق سینه سوخته به معشوق خیالیست.
از همان لحظات ابتدای کار انتظار آمدن امید را داشت بعد از ساعت ها آن شخصی که ادعا می کرد دوستم شبیه کامل تابلو چهره آن مرد است وارد شد. به همراه او , مرد جوان بلند قامت با چهره ای جذاب و چشمان نافذ و لحنی دل نشین گفت و گو می کرد. با تابلو نقاشی شده حقیقتا مو نمی زد جذاب تر از آن نیز نشان می داد. جلو آمد و سلامی دوباره به نازنین کرد و آن آقا ضمن معرفی

گفت:« دوستم امید است که برایتان توضیح دادم.»
نازنین همان امید را دید که قلبش را مدتها ربوده و هر زمان او را میبیند اظهار بی اطلاعی کرده و نازنین را نمی شناسد! نازنین نگاهش مات و چهره اش در هم کشیده می شود و قلبش مملو از عشق , اما جریحه دار می گردد.
می گوید: «خدایا اگر او امید است پس چرا مرا نمی شناسد از من و عشق من فرار می کند تا دو قدمی می آید او را می بینم ولی انکار می کند و از نزدم ناپدید می گرد.»
حتی به عنوان یک زن هم نمی خواهد به من نگاه کند، چه برسد که عشق و علاقه ای در میان بوده باشد. لحظاتی فراموش کرده بود که نامزد دارد و نادر زمانی اکنون در بزرگترین کار پروژه خود مشغول شده و بیششتر کشورها, با نام او آشنا هستن و دعوت به همکاری میکنند.
«راستی امید کیست که توانسته آن قدر مرا مجذوب خود کند؟»
«او چیزی جز یک توهم و خیال نیست چرا که موجب رنج درونم می شود و حالم را هر از گاهی چنان پریشان می کند که راهی بیمارستان و درمان می شوم. هر گاه برای فراموشی او رنج ها می کشم تا به آن نقطه نزدیک شوم اما مجددا اتفاقی رخ می دهد، که او سر راه من قرار می گیرد اسمش امید است اما با بی مهری و بی علاقگی من را ناامید می کند خدا کند او را هرگز نبینم. می خواهم زندگی عادی و بی دغدغه ای داشته باشم»

نویسنده ملیحه ضیایی فشمی

ساکن اتریش وین
6 می 2019

مطالب مرتبط

Leave a Comment