فصل نهم وقت پرواز

 

فصل نهم

روزهای سیاه  با غم و اندوه میگذشت و اصلا باورم نمیشد که بهترین دوستم  که دیگه حکم خواهری برایم پیدا کرده بود به من نارو بزند، در حقیقت خاری به چشمش شده باشم و برای نابودی من از هیچ کاری مضایقه نکند؟! هضم این حقیقت بسیار دشوار ودر واقع بسیار تلخ بود اما نمیشد از واقعیتها فرار کرد و دل به توهمات خیالی خوش نمود. خودم بیشتر از همه از این ماجرا در حیرت و ماتم بسر میبردم برای من آسون نبود کسی را که اینهمه بهش علاقه مند بودم را به دست قانون بسپارم ولی لاجرم چاره ای نمیدیدم ممکن بود در آینده خطاهای بزرگتری را شاهدش باشیم!  برای پیشگیری از این معضل به دادگاه رجوع نمودم که داد خودم را ازبیداد ظاهرا یک دوست بگیرم؟!! روزها از پی یکدیگر گذشت و به روز دادگاه نزدیکتر میشدیم مادر شهره با جستجوی فراوان وکیل بسیار مجرب و کارآزموده را پیدا کرد،  تا خیلی خوب به کارهای دخترش رسیدگی کرده و باتلاش خود او را از این ورطه هولناک نجات دهد….هنوز مادر من و مادر شهره اصل ماجرا رانمیدانستند و از کم و کیف واقعه اطلاع صحیحی نداشتند؛ منهم ترجیح میدادم خودشان بعدا به این مسئله واقف شوند؟!شنبه روز دادگاه شهره آغاز میشد و من همچنان در حیرت بودم، ابدا باورم نمیشد من و شهره روزی به این بن بست برسیم که برعلیه هم شکایت کنیم واقعا برایم بزرگترین دردها بود اگر شخص دیگری مرتکب چنین جنایتی میشد آنقدر ناراحت نمیشدم که بهترین دوست و یا بنوعی خواهرم در حق  من بیرحمانه اقدام کند! سخت متحیرم وکابوس می بینم حقیقتی تلخ و باور نکردنی در جلوی چشمم اتفاق افتاده که مرا دیوانه نموده اگر شهره لحظه ای به کارهای خوبی که درموردش انجام دادم فکر میکردامکان نداشت دست از پا خطا کند. شهره فراموش کار است و بی عاطفه متاسفانه بویی از انسانیت نبرده؟ خود زندگی به ما درسهایی میاموزد که شاید هیچ معلمی قدرت تفهیم این حقایق را نداشته باشد!!

دادگاه سکوت سنگینی فضای آن را در بر گرفته بود همه کم کم در جلسه حاضر میشدند وکیل بسیار کاربلدی را که مادر شهره انتخاب کرده بود، مرد میانسال و انسان شریفی بنظر میرسید او هم در گوشه سالن به انتظار ایستاده بود که رئیس دادگاه با بلند شدن حاضرین در جلسه بپا بر خاستند و متهم یعنی شهره را هم در روبروی محضر دادگاه در کنار وکیل مدافع در حالیکه سر بزیر انداخته بود و نگران و متوحش دیده میشد اعلام شروع دادگاه با صدای رئیس دادگاه از بلندگو ها شنیده میشد.  منو شاهین که شاکی این قضیه بودیم هم با حیرت ناظر بر این اوضاع و احوالی که باور نکردنی بنظر میرسید، آرام اما دردل غوغایی نشسته بودیم……یک لحظه به مادر شهره نگاهم افتاد؛ بیچاره انگار صد سال پیر شده بود. دست به دعا همینطور اشک میریخت از دیدن این صحنه دلخراش قلبم مچاله شد و منهم اشکم جاری شد چرا باید شهره چنین کار شرم آوری را در باره دوستش انجام دهد که همه اطرافیان بخصوص خودش را به این روز نشاند. بلاخره با صحبتهای رئیس دادگاه جلسه محاکمه شهره آغاز گردید. شاکی ما بودیم میشد همان لحظه مسئله با انصراف ما بپایان برسد اما نمیشد به این راحتی از این گناه بزرگ رد شد و فراموش کرد؟ اگر برای فرزندم نبود هیچگاه جریان را پی گیری نمیکردم شاید مثل همیشه سکوت میکردم و نهایتا می بخشیدم اما اینبار نا بخشودنی بود نمیشد گذشت نمود.

هنوز مدتی نگذشته بود که لابلی جمعیت که هرلحظه افزوده شده بود من توجهی نداشتم چهره مادر و پدر شاهین توجه مرا جلب نمود نگاهم روی آنها قفل شد از دور متوجه من شدند و  سری به علامت اینکه چرا اینطور باید باشد را به وضوح میدیدم آنها هم حیرت زده و آشفته از این موضوع بنظر میرسیدند؟!! درحالیکه سکوت محضی در دادگاه حکم فرما بود رئیس دادگاه گفت:« شاکی خانم سارا و خوانده شده خانم شهره ودر حالیکه صدایش در سالن طنین انداز شده بود  ادامه داد. خانم سارا شکایت خودتون را مطرح کنید لطفا روشن و واضح بیان کرده دلیل برای اثبات مدعا است؛ با مدرک به ما نشان دهید.» گفتم:”آقای رئیس دادگاه همینطور که مستحضر هستید و در شکایت آمده ما نسبت فامیلی داریم و از بچگی با هم بزرگ شدیم من بینهایت وابسته بودم بطوریکه هر کاری در مورد من شهره دوستم ویا درحقیقت خواهرم انجام میداد را نادیده میگرفتم که شهره را از دست ندهم زیرا بینهایت به او علاقمند بودم و نمیخواستم او را از دست بدهم خیلی مشکلات بریم فراهم میکرد اما بجای آن در حقش خوبی میکردم چرا که به خواهری مانند شهره نیازمند بودم در رفتن به دانشگاه و ورود به اداره وهمه وهمه کمک کردم اما او درعوض شب عروسی موادی به صورت من زد که پوستم روزها متورم بود، اکنون هم قابل رویت میباشد و ادامه دادم ببخشید وقت پر ارزش دادگاه را میگیرم اکنون هم با خوراندن سم میخواست من و فرزند توی شکمم را بکشد که در مورد من نتوانست اما فرزندم در این میان از دست رفت…رئیس دادگاه گفت متاسفم اکنون شما شکایتون در باره قتل؟؟ گقتم:” بله….قاضی گفت:” خب کافی ایست حالا متهم خانم شهره  میتواند از خودش دفاع کند. شهره از شدت ترس و وحشت حرفی برای گفتن نداشت آقای وکیل جلو آمد و گفت:”اجاز بدید اکنون مسائل روشن خواهد شد تمام گفته های خانم سارا کذب محض هست و موکل من خانم شهره هیچیک از کارهایی را که نام برده شد را انجام نداده بلکه تهمت است و خانم سارا دچار اوهام وخیالات واهی شده و در حقیقت توهم زده سپس آقای وکیل ادامه داد.

خانم سارا هنگام کودکی از ساختمان طبقه بلا بطرف زریر زمین پرتاب شده و یک مقداری هراز گاهی دچار این حالت پریشانی افکار میشوند برای اثبات گفته های من خانم سارا تحت نظر پزشک  معاینه دقیق قرار بگیرد صحت گفته های من اشکار خواهد شد دیگر عرضی ندارم. رئیس دادگاه متهم را به بیرون هدایت کرد و گفت:« دادگاه وارد شور میشود و بقیه جلسه دادگاه به یک روز دیگر منتقل خواهد شد.»  همهمه و اردحام جمعیت باعث شد که دادگاه حاضرین را به سکوت و سپس ترک انجا دعوت کند. سارا را برای پار های از آزمایشات برای سلامت عقل و چیزهای دیگر به بیمارستان منتقل کردند؟!! خانواده سارا حیران مانده بودند در حالیکه ادعای اینکه به دختر ما اجحاف شده و شهره او را مورد سوئ قصد قرار داده هم اکنون قضیه درست صد و هشتاد درجه متغیر شده و انگشت اتهام سارا را نشانه میرود ؟؟؟ همه افراد حاضر در جلسه از شنیدن این مطلب در باره سارا بهت زده و متعجب یکدیگر را نگاه میکردند و با کلی سئوال و علامت سئوالی بزرگ دادگاه ترک نمودند برای آمدن مجدد که موکول به روزهای آینده نتیجه آزمایش و جواب دکتر سارا هم خواهد داشت؟!!

تازه مادر شهره و سارا پی به حقیقت تلخ مجرا برده بودند نگرانتر ازکذشته به این معضل نگاه میکردند…..سارا افسرده و بی رمق در حالیکه از شکایت خودش سودی نبرده بود میدید که ماجرا طور دیگری و بسمت او کشیده شده آشفته و پریشان خاطر شاهین سعی میکرد ضربه بدتری سارا نبیند که یقینا از پای در خواهد آمد مشکلات یکی دو تا نبودند حالا باب جدیدی برروی تمامی آن باز میشود که سارا را زیر سئوال برده خدشه دار شود؟ آیا حرفهای شهره تا چه حد میتواند صحت داشته باشد و تمام این اتفاقات از فکر متوهم سارا سر زده ک اصولا وجود خارجی ندارد و زاییده فکر و زوال عقلانی سارا سر چشمه میگیرد؟؟؟

الان دو راه پیش پای اوست میتواند چشم روی اینهمه ماجراها بردارد و شکایت خود را پس بگیرد یا اینکه تا آخر پیش رفته تا قضیه کاملا به اثبات یقینا این میان عمیقی فرو رفته بود که شاهین با زدن روی شانه سارا او را از آن عالم بیرون کشید شاهین درست متوجه نشد که بعد از واقعی که خودش پاره ای از آن را شاهد بود دارد به نفع شهره بپایان میرسدو یقینا این میان سارا بازنده خواهد بود ….. شاهین جوابی برای این مورد بسیار سخت و دشوار نداشت تنها هدف او آرامش بخشیدن به زندگی و همسرش سارا بود. سارا هنوز آمادگی رفتن به نزد دکتر و بیمارستان نداشت و شاهین تمام کوشش و تلاشش را بکار میبرد تا سارا را راضی کندتا دست از شکایت خود بردارد اما سارا دست بردار نبود و همچنان اصرار میورزید بر حرف و ادعای خود صحه میگذاشت….

 

 

نویسنده ملیحه ضیایی فشمی

 

 

 

مطالب مرتبط

Leave a Comment