مردی که من، دوستش می دارم

 

 

مردی که من، دوستش می دارم

 

 

مردی که من، دوستش می دارم
هم شعر می سراید هم رمان عاشقانه می خواند
ساده راضی می شود ؛ 
به یک فنجان چای داغ 

نه زل می زند به افق
و نه چشم به راه پرستو می ماند

از میانه ی پاییز می آید
با باران و ترانه

بزرگ است و مهربان

می گیرد جای همه ی نداشته هایم را
با لبخندی؛ فقط

هیچ ندارد…..

فقط مهربانی می شود هر دم 
و جا می گذارد، ردپایش را در من
در جای خالی اش، در قلبم

نه او را دزدیده ام از داستان های عاشقانه
و نه یافتمش از رویا های محال
به امانت گرفتمش تا همیشه ….

از پس کوچه باغ های خاطراتمان

سحر هاشمی 
وین. پاییز ۲۰۲۰

مطالب مرتبط

Leave a Comment