فصل هفدهم گلچهره

فصل هفدهم

دکتر معالج بعد از معاینه دقیق مادر اعلام کرد که می توانید ایشان را به منزل ببرید، خوشبختانه حال عمومیش بسیار خوب و رضایت بخش است. اگر موردی پیش آمد فورا به من اطلاع دهید. همه در کنار تختش بودند.
ساعتی بعد به اتفاق به ویلا بازگشتند. خدمه ویلا همه چیز را مهیا و آماده کرده، بوی عطر گل ها همه جا پیچیده بود. سبد گلهای زیبایی در کنار سالن و اتاق خواب مادر مشاهده میشد. او را با سلام و صلوات به ویلا آوردند. همه خوشحال بودند مادر مثل اینکه عمر دوباره ای یافته و تازه متولد شده، قدر همه چیز را هم بیشتر می دانست. با بودن عروس زیبایش حالا دیگه باید گفت خانم دکتر برازنده و هم تراز پسرش شده و باعث افتخار و مباهات او می شود. مرتب از خصایص او داد سخن میراند. تعریف و تمجیدهای فراوانی، نه به دروغ بلکه در واقع حقیقت محض را بیان میکرد.
با اینکه پایش را در مقابل این عمل ناپسند از دست داده بود. اما زندگی رنگ و بوی خاصی داشت، همه شاد و مسرور از سلامتی و ورود فریده خانم به ویلا آنجا را آین بسته بودند. با لسترهای بزرگ و بسیار زیبا چراغانی شده و تمام تدارکات برای جشنی که فردا شب انجام میشد به خوبی صورت میگرفت . گلچهره بر تمامی کارکنان ویلا بسیار عالی نظارت میکرد و راهنمایی های مثبتی که باعث میشد، هر چه زیباتر این جشن و سرور انجام بگیرد را به آنان گوش زد می نمود.
فریده خانم دیگر آن زن قبلی که دشمن سرسخت و شماره یک عروسش بود و با خدمه زیاد رفتار مناسبی نداشت و مرتب دستور میداد نبود. کاملا متحول شده و این تصادف انگار شخصیت او را به کلی عوض کرده و خداوند به او درس بزرگی داده بود. با همین اتفاق ناگهانی اگاهی او چنان پیشرفت کرد و تعلیم داده شد، که عشق از نگاهش میبارید، از کلامش بوی محبت و از وجودش روشنی قلب اوکاملا نمودار میگشت.
در گوشه و کنار سالن، اتاق ها آهنگهای شاد و زیبایی هر لحظه به گوش می رسید. همه در تکاپو بودند و هر کدام از آنها برای بهبودی هر چه بیشتر این گردهمای تلاش می کردند. شاید هر چه بهتر این جشن خانوادگی را جالب تر از پیش انجام دهند. بوی غذای مفصل و متنوع در فضای آشپزخانه پیچیده بود. شوق و اشتیاق برای مصرف هر یک از آنها با ان بوی دلپذیرش همه را بی تاب و گرسنه می ساخت.
گلچهره مادر شوهرش را کمک میکرد تا از تخت خواب به روی صندلی چرخ دار بنشیند. در همین لحظات مادر پژمان بوسه گرمی روی گونه های گلچهره زد و ابراز پشیمانی بخاطر تمامی کارهایش را داشت. هر لحظه این پشیمانی را به عناوین مختلف نشان میداد.
خوب عزیزم گلچهره عروس قشنگم از خانواده چه خبر بهشون پیغام ما را دادی؟ برای دعوت به این مهمانی می ایند؟.
بله گفتم منتظر همشون هستم که بیایند
خیلی دلم می خواهد با تک تک خانواده شما که قطعا همه مثل تو پاک و بی گناه ساده و بی الایش هستند آشنا شوم. خوب می دانم صفایی درآنها دیده می شود که با هیچ چیزی در دنیا قابل قیاس نیست.
پدر هم به اتفاق همه اعضای خانواده خواهد امد.
خیلی خوب میشه من امیدوارم جبران تمام بدی ها را به خوبی انجام دهم.
نه فریده خانم از این حرفها نزنید من ناراحت میشم، شما مثل مادر من هستید مگه مادر و دختر یک وقت از هم دلگیر نمی شن و قهر نمی کنن، ما هم اینطور شدیم و خوشبختانه همه چیز تمام شد خواهش می کنم اصلا حرفش را هم نزنید از حالا به بعد زندگی مال ماست باید با هم مهربان و صادق باشیم.
انشالله گلچهره جان قطعا توی جشن مثل ستاره خواهی درخشید. بهترین لباست را بپوش و کمی هم دست به سرو روی خودت بکش. خوب می دانم زیبایی چهره معصوم و گل رخسارت نیاز به آرایش ندارد. خدا تو را به قشنگی هر چه تمام تر افریده، اما در این زیبای قلبت هم نقش مهمی دارد که اینطور مهره مادر داری دلربا هستی. چون قلب پاکت که در ان جز محبت و عشق و صفا چیزی نمی گنجد باعث به وجود امدن چهره ای با زیبایی های فوق العاده و متمایز از سایرین شده، با وجود تو همه جا تبدیل به گلستان و بهشت می شود.
گلهای رنگارنگ در ویلا درختان سربه فلک کشیده و اصولا در ویلا موج خوشبختی در فضای آن پیچیده، که انسان را تسخیرو مسخ می کند. هر کسی آرزو دارد چنین ویلای باشکوهی داشته باشد. که هر یک از اتاق ها و سالن ها برای امر خاصی در نظر گرفته شده از استخر، گلخانه، فضای بازی و ورزش گرفته، تا پرده های رنگارنگ و الوان اتاقها وسایل مرتب چیده شده مبلمانهای گران بها و فرشهای زربافت بسیار زیبا که در انجا قرار داشت لذت ببرد.
هر از گاهی به مناسبتی، مهمانها از اقوام گرفته تا دوستان و اشنایان برای این مکان دیدنی در کنار یک دیگر جمع می شدند. از گرمای وجود هم لذت میبردند ولی هر یک از انان خودشان نیز چنین وضعی یقینا بهتر از زندگی پژمان و خانواده انها داشتن. زیاد مورد توجه شان قرار نمی گرفت و عادی تلقی می کردند، اما خانواده گلچهره جلوه قشنگ تری از این همه زیبایی را با هم خواهند دید و حظ بصر میبرند. لباسهای پدر گلچهره بسیار جالب شده بود. به شوخی..
می گفتند:« یک وقت تو را با داماد اشتباهی نگیرند.»
بابای گلچهره با کلی کلنجار رفتن و سر کله زدن با خودش، توانسته بود این روحیه را به دست آورد و اماده شود تا خانواده ای که سالها پیش انها را به جرم داشتن دختر کنار گذاشته و خیانت کرده و برای کمبود هایش به طرف شخص دیگری پناه برده بود . اما چطور می تواند از غمی که بعد از جدایی آنان گریبانش را گرفته و آن قدر گلویش را می فشارد که نای نفس کشیدن را از او بریده دیگر رمقی ندارد تا به خوبی حرفهایش را بیان کند.
شرح ماجرا را از اول تا به آخر چطور در لحظاتی اندک تعرف کند. نیاز به زمان و مدتهای زیادی دارد، تا در مورد اینکه چرا زندگی انها اینطور به چالش کشیده شد و شخصیت مادر فداکار و مهربانی را خدشه دار کرده عاجز است. گفتن کلمات دفاعی در مقابل فرزندان بی گناهش بسیار سخت بود. سرش را به علامت پشیمانی و ندامت به زیر افکنده و جرات چشم در چشم شدن با خانواده خود را نداشت. عرق شرم روی پیشانی او که خطهایش عمیق تر بنظر می رسید، پوشانده بود. موی سرش طاس و مثل پنبه سفید و شاید هر کدام از این نشانه ها بیان گر غم و انده فراوانی هست که از جدایی خانواده کشیده، که با زبان بی زبانی پیام می داد و رازش را بر ملا می ساخت.
مادر گلچهره با نگاهی که حاکی از هزاران حرف نا گفته و بسیار پر معنی بود او را بر انداز میکرد. در واقع دلش به حال او که اکنون پیر مرد فرتوتی شده می سوخت، در مورد اشتباهات و خطاهای او گذشت میکرد. مادری که فرزندان خودش را در دامان پر مهر و محبت پرورش داده، ایثار فراوان و از خود گذشتگی بسیاری را از خود نشان داده. پسر کوچک و قشنگی که برای دختران برادرکوچکتر محسوب میشد را نوازش کرد و بوسید، او را روی دامان خود نشاند لباسهای تمیز و مرتبی که در واقع عمو برایش خریده، بی نهایت خوشحالش ساخته بود. مادر پرسید مدرسه میری؟
گفت:« بله»
کلاس چندم؟
کلاس دوم هستم.
خوب موفق باشی حتما شاگرد ممتازی هم هستی.
بله درسم خوبه،
حالا بیا تو را با خواهرانت آشنا کنم. از حالا به بعد من مادرت هستم و این خانم ها همه خواهرهای تو هستن. راستی اسمت را سوال نکردم؟
اسم من حمید هست اما راستی من چقدر خواهر دارم.
اسماشون چیه؟ همشون خوشگلند ولی خیلی از من بزرگترند!
خوب تو هم انشالله بزرگ خواهی شد و مهندس میشی.
آره حمید جون تو باید تلاش کنی تا به خواسته هایت برسی.
پدر محو تماشای دختران شده و از اینکه همسر او به پسرش آنقدر مهربانی می کند سخت در فکر فرو رفته بود. مدتها به این صحنه نوازش مادر خیره مانده و صحبتهای پسرش را با لبخند در حالی که سراپا گوش شده می شنید. پدر بعد از رفتارهای که کاملا ندامت و پشیمانی از ان محسوس میشد. کم کم شخصیت گذشته اش را به دست اورد هنوزچند ساعتی نگذشته بود که درست مثل قدیم یک رنگ و یک خانواده شدند.
خیلی زود آماده برای رفتن جشن و سرور در ویلا با یک اتوبوس اختصاصی، از تهران اقای یاوری برای انها فرستاده بود با تمام امکانات و تجهیزات که به راحتی این سفر را پشت سر بگذارند، به سلامت به ویلا نزد دختر و خانواده او برسند. تمام افراد خانواده مضافا خانواده بهرام و چند نفر دیگر راهی تهران شدند، با قلبی سرشار از عشق و شور غذاهای متنوع هر لحظه که نیاز بود در بهترین رستوران ها صرف میکردند. سفر زیبایی که مناظر اطراف را از همیشه بهتر می دیدند، آهنگ ملایم موسیقی زیبایی فضای ماشین را شاعرانه تر کرده و مدام خدمه اتوبوس نوشیدنی و تنقلات می اوردند. خلاصه هیچ چیز از اسباب سفر اقای یاوری کم نگذاشته بود، در واقع باعث خجالت و شرمندگی اعضای خانواده میشد که چطور می توانند این محبتها را جبران کنند.
مادر و پدر گلچهره مثل گذشته در کنار هم روی صندلی نشسته بودند. پدر از کارهایش می گفت مادر هم گله گذاریهای میکرد خوب طبیعی بود بعد از مدتها به هم رسیده و چیزی از ظلمی که در حق انها شده بود بازگو نمی کردند. کم کم صحبت ها آرام شد و نگاه ها مهربانتر و مثل گذشته عشق و علاقه به سراغشان آمد. بابا پشیمان از اینکه بیهوده به بطالت عمرش تلف شده و دیر فهمیده.
میگفت:« راهی به خانه گرم شما را نداشتم.»
در حالی که پدر بوسه به دست مادر میزد بقیه راه را با خوشی و سخنان خوب ادامه دادند، آینده بسیار زیبا را پیش رومجسم میکردند. از خانواده پژمان ممنون بودند که باعث این شد تا بابا بعد از سالیان سال با مامان اشتی کند، و زندگی خوبی را تا آخر عمر با هم داشته باشند. بابا قول داد که دیگه یک لحظه هم ترکشان نکند قول می دهم دیگه از تو و دختران جدا نمی شوم، چون خوشبختی من بدون شک شما بودید که سالیان سال از دست دادم. باز لطف خداوند مجددا شما را به من رساند و از این بابت شکر گزار هستم.
راننده اتوبوس بسیار خوش برخورد و خوش اخلاق بود و از ما می خواست که اگر مکان زیبایی بود و مایل هستید لحظاتی آنجا نگه دارم تا طبیعت زیبای ان مکان را بیشتر دیده و لذت ببرید. همگی قبول کردند چند نقطه ای که زیبا بنظر می رسید و ابی در انجا جریان داشت و یا بصورت آبشار و نهر ابی روان بود پر از گل بوته های در هم پیچیده نگه می داشت، آنها از دیدن گلهای شقایق وحشی سرخ که به ردیف پشت سر هم کاشته شده بود تماشا کرده و لذت میبردند. تصاویری پر از خاطره و لحظات فراموش نشدنی را ثبت کرده و برای همیشه به یادگار در آلبوم خانوادگی چشم نواز خواهد بود.
آنها تاکنون و در تمام مدت طول شب این چنین راحت و بی دردسر به سفر نرفته بودند. بنابراین همه چیز برایشان تازگی داشت آنقدر زیاد که مایل بودند که سفر ادامه داشته باشد تا دور تا دور کشور را ببینند و از تمام زیبای هایی که کم نیستند لذت فراوان ببرند. اما همیشه عمر سفر کوتاه هست بعد از تمام دیدنی ها خواه نا خواه به مقصد می رسند. ساعتی بعد دم در ویلا اتوبوس نگه داشت اما راننده به انها گوش زد کرد تا سر و وضع لباسهایشان را مرتب کرده و با شکل وشمایلی زیباتر وارد ویلا شوند. همگی خوب خودشان را آراستند و پیراستند تا جمع منظمی از راه دوربرسند و خوشبختی دخترشان را از نزدیک دیده، از خداوند بخاطر این شکر گزاری کنند.

نویسنده ملیحه ضیایی فشمی

ساکن اتریش وین

27 فوریه 2019

مطالب مرتبط

Leave a Comment