فصل پانزدهم گلچهره

فصل پانزدهم

راستش من گلچهره را دیدم.
بهزاد کجا دیدی؟
چطور بود؟
چه میگفت:« با شوهرش بود یا تنها تهران چه کار میکرد؟»
پژمان جان آرام باش چقدر سوال بی ربط می پرسی یکمی صبر کن تا همه چیز را از اول بگویم.
باشه حتما قول میدم سکوت کنم تا پایان حرفهایت.
من دیروز وقتی از نزدیکی های دانشگاه تهران عبور میکردم گلچهره باتفاق چند نفر از دوستانش حرکت میکردند.
حتما یکی از آنها همسرش بود.
دیدی باز بیهوده حرف زدی نه همسری در کار نیست او اصلا ازدواج نکرده هنوز عقد کرده تو هست چطور می تونه؟ در ثانی او عاشق و دیوانه ات اما تو فکر میکنی پیش کس دیگه ای رفته کاملا اشتباه میکنی. گلچهره دانشگاه قبول شده در رشته پزشکی و بخاطر همین به تهران آمده.
آن جوان بلند بالایی را هم که دیدی بهرام شوهر خواهرش است، به تازگی پروین خواهرش با او ازدواج کرده.
بهزاد راست میگی.
از شدت خوشحالی صدای قلب پژمان را بهزاد می شنید و با شوقی بی پایان در حالی که چشمانش برق میزد و با صدای که شادی در آن پدیدار بود.
گفت:« الان کجاست؟»
خوابگاه اما آدرس بیمارستان و اتاق را دقیقا بهش دادم قرارشد در اولین فرصت به دیدن مادر بیاید. خیلی از بیماری و اتفاقی که برای او پیش آمده اظهار نگرانی کرد و شدیدن گریست.
بهزاد این حرفها شوخی که نیست راست میگی.
قسم می خورم عین حقیقت را گفتم.
پژمان پرید و بهزاد را در آغوش گرفت و از شدت خوشحالی اشک شوق می ریخت.
من منتظر می مانم همین جا در کنار مادرم که گلچهره فرشته رویم را ببینم، دستهای پر مهر و عطوفت او را غرق بوسه کنم. همسر قشنگم چقدر دوریت برایم سخت بود چقدر دنیای بدون تو سرد و بی روح، گناهم را ببخش و عشقم را بپذیر که دیوانه وار دوستت دارم. این درست حرفهایی بود که پژمان بعد از دیدن گلچهره با صدای عشق و قلب پر تپش برای همسرش میگفت. مادر از دیدن گلچهره شرم گین شده او را در آغوش کشید و اظهار ندامت و پشیمانی از کرده خویش داشت. گلچهره نمی خواست او را شرمنده ببیند.
مرتب میگفت:« کاملا حق با شماست و ما نباید بدون اجازه این کار را انجام میدادیم.»
اشتباهی بوده که از جانب من و پژمان سرزده شما میبایست ما را ببخشید.
عزیزم چرا اینقدر دیر آمدی من به مادرت ماجرای مادرم و بخشش از طرف او را گفتم؟
پژمان جان من این مدت مشغول درس و دانشگاه و رشته بسیار مشکل پزشکی بودم و تا امتحان به پایان رسید بلافاصله راهی بیمارستان و دیدن مادر شدم. گلچهره ادامه داد که بعد از جدایی او چه اتفاق ناگواری برای او پیش آمده بسیار دلم گرفت و تصمیم گرفتم زود از شهر خودمون به تهران باز گردم. وقتی بهزاد را در خیابان به طور خیلی اتفاقی دیدم بقیه را هم که خودت می بینی اینجا هستم. خوب حالا چه کار میکنی به خوابگاه میری؟
نه برمیگردم پیش همسرم به ویلا خواهم آمد.
وای خیلی خوشحالم پژمان همسرش را سخت در اغوش گرفت و اشک شوق روی رخسار هر دوی آنها می ریخت. با آرزوی بهبودی هر چه زودتر دست در دست یکدیگر با شوق بی پایان به طرف ویلا و خانه عشقشون روان شدند. قلبهای انها برای هم می تپید و باورشان نمیشد که در کنار هم هستند. میز شام این بار بسیار مجلل و با شادی برای عروس و پژمان و پدر آماده شد. آقای یاوری از دیدن گلچهره خنده روی لبهایش نشست و با گرمی هر چه تمام تر گلچهره را در آغوش گرفت و بوید و بویسد. عذرخواهی برای مسئله ای که پیش آمده، در واقع سوء تفاهمی بود که خوشبختانه به خوبی و خوشی به پایان رسید.
پدر ادامه داد بچه ها آینده مال شماست، این ویلا و تمامی ثروت من از آن شما خواهد بود. قول می دهم در تمام طول زندگی آنچه از دستم بر آید برایتان انجام دهم، به اندازه توان خودم سرتاپای عروس قشنگم گلچهره را غرق در طلا و جواهر خواهم کرد. پژمان از پدرش تشکرد کرد بخاطر محبتها و گلچهره هم دستهای پدر را بوسید و از مهربانی او شکر گزار خداوند بود. آقای یاوری پرسید راستی گلچهره از پدرت چه خبر از او نشان یا اطلاعی داری؟
بله می دانم که سالها پیش که ما و مادرم را تنها گذاشت بطرف زن دیگری رفت و با او ازدواج کرد، حتی صاحب پسری شد و درواقع من یک برادر هم دارم. البته چند سالی از من باید کوچکتر باشد، از دوررا دور ناظر آنها هستیم ولی هیچ وقت از نزدیک او را به درستی ندیدم.
دخترم هرگز ناراحت نباش من سعی می کنم کمبود پدر را برای تو ان چنان پر کنم، که هیچ گاه نگرانی از این بابت پیدا نکنی. قول دیگری هم به تو می دهم که در آینده خیلی نزدیک پدرت را ملاقات کنم. در حالی که پشت یک میز روبه روی هم چشم در چشم بنشینیم و صحبت کنیم قطعا او هم دلش می خواهد به کانون گرم خانواده برگردد، شاید بعد از این مدت رویش نمی شود. یک تصمیم انی گرفته و بعد هم پشیمان شده، راهی برایش وجود نداشته که به جمع خانواده برگردد.
گلچهره از شنیدن نام پدرش حالت عجیبی در او به وجود آمد مثل اینکه اصلا مایل به ملاقات و روبه رو شدن با پدر نبود. با بی تفاوتی جوابی نداد دست از غذا خوردن کشید و با کلمه شب بخیر همراه پژمان به اتاق خودشان رفتند.

نویسنده ملیحه ضیایی فشمی

اتریش وین
18 فوریه 2019

مطالب مرتبط

Leave a Comment