فصل یازدهم فریاد عاشقی

فصل یازدهم

لحظه دیدار و به هم رسیدن فرا خواهد رسید. نادر جوان مهربان و منطقی بود ، پا به پای نامزدش پیش می رفت و لحظه ای از او غافل نمیشد؟ حتی از راه دور هم به مناسبت های گوناگون هدایایی ارسال میداشت. تا لحظه موعود و آمدن در کنارش روز شماری میکرد. روزها و ماه ها مدت زیادی می گذشت و مهندس نادر زمانی کارهایش گسترده تر و وسیع تر میشد. بطوری که برای رسیدن به نازنین فرصت کمتری پیدا می کرد. زمان بسرعت در حال گذران بود و تنها ارتباط آنها در همان فضای مجازی بود که یکدیگر را می دیدند. کم کم مادر نازنین اظهار نگرانی میکرد اما به او حرفی نمی زد و اوضاع را کاملا عادی تلقی می نمود. نازنین از مورد پیش آمده زیاد هم ناراضی نبود. اما حقیقت به گونه ای دیگر و ارتباط کم رنگ تر بنظر می رسید، زمان زیادی از آن جدایی میگذشت. خوب مسلما انسان همیشه یک حالت و یک صورت باقی نمی ماند فکر و اندیشه آن در گذرای زمان جای پایش را نشان میدهد، عقاید ما انسانها هم دست خوش این موج بی رحم و خروشان قرار میگیرد. احتمالا تغییراتی در آن به وجود میاید که پیشگیری از آن امکان ناپذیر است. نازنین سالها به پای او نشسته بود انتظار مهندس جوان را داشت و با اینکه عشقی به او احساس نمیکرد. اما در انتظار پایان کارهای او که با دستی پر , از آن سوی آبها به سراغش بیاید و زندگی توام با خوشبختی تا پایان عمر را آغاز کنند. رفته رفته جواب ندادن به مکالمات و تلفن های پی در پی نازنین و بی پاسخ گذاشتن خواسته هایش از طرف نادر او را متعجب ساخته.

می گفت:« هرگز باور نمیکردم که او به این زودی فرنگ برویش آنچنان اثر بگذارد که یاد و خاطره عشقش را از خاطر ببرد.»
نازنین در خلوت خودش کنار فرزندان یا تابلوهایش ساعت ها مینشست و نقشه زندگی با غم ها و جدایی ها و عشق هایش را ترسیم میکرد. در لابلای کارهایش قطرات اشک از گوشه چشمانش فرومی ریخت. یقینا آرامش پیدا میکرد و زندگی را جدی نمی گرفت چون هر لحظه به رنگی و شکلی جدید در مقابلش خودنمایی میکرد. بنابراین برای هرگونه اتفاقی میبایست خود را آماده کند و سنگ صبور خودش شود. گل های سرخ گلدان را یکی یکی از آن بیرون می کشید و در عوض گلهای زرد رنگی میگذاشت. در تابلوهایش اثری از عشق و محبت دیده نمیشد رنگ ها بسیار تیره خشن و غمگین بنظر می رسیدند. هنگامی که خودش را در آینه نگاه میکرد بیشتر از همه از تصویر آیینه متنفر بود و از آن همه اعتمادی که به دیگران داشت بی زار میگشت. که منجر به شکستن قلبش شده این بار بسیار آزرده شد خورد و له شد. در این میانه مادرش بیشتر از همه غصه می خورد و به دنبال راهی برای از بین بردن این نگرانی در نازنین بود. چون به خوبی می دانست که دیگر او نمی تواند از جایش به راحتی بلند شود. باز هم غرورش پایمال شده بود و روح حساس او دچار عصیان و غمی که باورش نمیکرد؛ اتفاقی که کاملا غیر منتظره و ناگهانی به وقوع پیوسته بود میگشت.

می گفت:« این دروغ است که نادر دل از من کنده واز من سیر شده.»
او کجاست چه آسان با دیدن فرنگستان عوض شد و خیلی راحت مرا به بوته فراموشی سپرد، آن همه مهر و عشقی که ازش دم میزد چطور یک شبه به پایان رسید و فراموشش شد. من هرگز باور نمی کنم. مادر و خواهر نازنین شروع به تحقیق کردند ابتدا از خانواده مهندس زمانی جویای حال او شدند و هر چه بیشتر می پرسیدند کمتر از حقیقت مطلع میشدند. راز سربه مهری بود که روشن شدن آن نیاز به زمان داشت.
«شاید مورد خاصی برایش پیش آمده ممکن است حجم کارها زیاد بوده باشد و او فرصت تماس با نامزدش را پیدا نکرده.»

از اینگونه حرف ها در روز زیاد رد و بدل میشد احتمالا برای دلخوشی نازنین می گفتند تا از نگرانی و درماندگی بیرون بیاید وامیدش را از دست ندهد. با روح لطیف و احساساتی که درگیرش است ضربه مهلکی یقینا به او وارد خواهد آمد، آنچنان که راه برگشتی برایش باقی نمی گذارد .

باز هم طبق معمول همیشگی تمامی اعضای خانواده فراخوانده شدن و هر یک نظری میدادند. اما نازنین در جمع آنها حضور پیدا نکرد، از شدت نگرانی درها را به روی خودش بسته و با کارهایش تنها ماند و غمگین تر از همیشه پرده ها را کشید. بالاخره تصمیم بر آن شد که مدتی صبر کند اگر خبری از مهندس زمانی نرسید انگاه تصمیم جدیدی اتخاذ خواهد کرد. اما حقیقتا مهندس تحصیل کرده ای که علم و دانش او از مرزها گذشته و اینگونه به اوج ترقی و شهرت رسیده بود چنین کاری از او بعید بنظر می رسید. موجب شگفتی همگان شد زندگی با تمام فراز و نشیب ها و سختی هایش گاه چنان راه را بر ما می بندد که فرار از آن ممکن نمی باشد. آنچنان شدید که یارایی تفکر عمیق تر را از ما میگیرد. نزدیک نازنین نمی توان رفت چون از فرط عصبانیت گریبان خودش را میخواهد پاره کند. ولی رفته رفته او هم آرامش خودش را به دست آورده و منطقی می اندیشد و به نتایجی خواهد رسید، که زندگی را زیاد سخت نگیریم با مصیبت ها خیلی خوب و با آرامش روبه رو شویم. جمله معروف آن نیز بگذرد را همیشه بخاطر بسپاریم، دنیا به این صورت نخواهد ماند نازنین این حرفها را با خود مکررا تکرار می کرد تا به اصل ماجرا و حقیقتی که برای نادر اتفاق افتاده برسد.
می گوید:« من باید به کشور محل اقامت نادر خودم را برسانم و او را از نزدیک ببینم و آنگاه میتوانم نظر خودم را بیان کنم.»

نویسنده ملیحه ضیایی فشمی

اتریش وین

12 می 2019

مطالب مرتبط

Leave a Comment