فصل دوازدهم فریاد عاشقی

قسمت دوازدهم

قطعا مرا خواهد پذیرفت و حقیقت از زبان نادر برایم شنیدنی است و هر چه باشد قبول می کنم. دوستانم و همچنین خواهر و برادر و مادر حرف های نازنین را با کمال ناباوری گوش می کنن چون فکر نمی کردند که او آنقدر راحت با حقیقت روبه رو شود، خیلی خوب و منطقی از پس آن بر آید. همگی به فکرش صحه گذاشتن ،بنابراین سفر او همراه با نوشین خواهرش به یک ماه بعد موکول شد. که احتمالا این مدت پیغام یا خبری از نادر خواهد رسید. خانواده مهندس نادر زمانی هم کاملا از فرزندشان بی اطلاع بودند و بسیار نگران بنظر می رسیدند. به هر حال از شنیدن سفر نازنین آنها نیز خوشحال شدند اطراف او این مدت مملو از دوستان و اقوام بود.
برای اینکه آسیبی به نازنین وارد نشود کاملا دور او را احاطه کرده بودند و هر روز بحث و گفتگویی تازه در موارد گوناگون میشد. نازنین را سرگرم سخنان خودشان میکردند.
«مثال های مختلفی از آدم هایی که مدتها ناپدید می شدند و مجددا بر می گشتند.»
یا اینکه بیماری خاصی داشتند و می خواستند کتمان کنند تا خانواده نگران و غمگین نشوند خود را پنهان میکردند. به هر حال با این حرفها نور امید کوچکی در دل نازنین روشن میشد و هنگامی که سخنان آنها را گوش می داد اطمینان بیشتری پیدا می کرد که مهندس جوان سالم و سرحال است، مورد خاصی توی زندگیش پیش نیامده و هنوز عاشق و دلباخته اوست. نادر منتظر به پایان رسیدن برنامه های کاریش می باشد تا دست پر به وطن بازگردد.

از این رو نازنین به همراه خواهرش نوشین به یکی از کشورهای اروپایی محل اقامت نادر عازم شدند.
می گفتند:« خوب زیاد اطمینان نداریم که همان لحظه اول خبری از نادر بگیریم.»
«ما بالاخره از ماجرا کاملا اگاه می شویم و وضع نازنین روشن می شود.»
تمام فکر و خیالاتی که در مورد نادر عنوان میشد حقیقت آن مشخص می گشت. نازنین تاکنون به چنین نقطه ای از جهان سفر نکرده بود و برایش همه چیز تازگی داشت. بخصوص یک هنرمند نقاش از دیدن مناظر دلپذیر و ساختمان های زیبا و قدیمی که کاملا یکسان یک نواخت با رنگ های الوان بنا شده و نقش های روی دیوارها و همچنین شیروانی های رنگارنگ کلاسیک و قدمت شهربه چندین قرن پیش به نمایش گذاشته شده و تقریبا قرون وسطا را به خاطر میاورد. بسیار با نظم و دقت آپارتمانها در کنار هم یکسان و به یک اندازه چیده مان شده بودند که نظر هر بیننده ای را به خودش جلب میکرد. ابتدا به ذوق و سلیقه ای سازنده دهان به تحسین می گشودند.

من مسخ زیبایی شهر شده بودم آدم هایی که نگاه مهربان و لبخند حاکی از عشق داشتند. اما خواهرم خاطر نشان میکرد و میگفت:« که هدف ما از آمدن به این جا چیز دیگریست.»

به هر صورت وجود نادر برایم بسیار ارزشمند بود و خیلی دلم می خواست او را ببینم، یعنی هر چه زودتر بهتر خواهد بود. وقتی در هتل اسکان گرفتیم نوشین بلافاصله آدرس مورد نظر را برداشت و باعجله در حالی که کاملا به زبان آنها مسلط نبود اما کمی می توانست صحبت کند. دقیقا به آن محل رسیدیم. با همکاران و دوستان نادر ملاقات کردیم آنها همگی یک جمله میگفتند:

« او ازدواج کرده و با یک خانم اروپای به نقطه دیگری نقل مکان نموده اما از آدرس و مکان آنها اظهار بی اطلاعی میکردند.»

نمیدانم شاید می توانست شایعه باشد شاید هم حقیقت داشته باشد نادر عاشق بود و نازنین را می پرستید و اصولا برای خوشبختی به این راه قدم نهاده بود،بعید بنظر می رسید؟!! بی وفائی از او سر زده و مرتکب چنین حماقتی شده باشد. این قضیه روشن بود و با فکر کردن به آن نازنین دچار سردرگمی و بلاتکلیفی میشد. همه چیز در نظر او پوچ و بی ارزش به نمایش گذاشته میشد. راستی حرفهای دوستان او تا چه حدی می توانست صحت داشته باشد؟ یا اینکه چیزی بغیر از این بود و آنها می خواستند حقیقت را کتمان کنند. قطعا به سفارش نادر زمانی اما چرا؟ همچنان معما حل نشده بود نوشین و نازنین به شهرهای مختلف اروپایی سفرمی کردند شاید رد پایی از مهندس نادر زمانی بدست آورند. ولی انگار یک قطره آب شده و به زمین فرو رفته دیگر کسی اثری از او ندیده و چیزی نشنیده. اما نازنین ته قلبش چیز دیگری را حس می کرد و با دیدن تمام آن زیبایی ها مدهوش شده و پیدا نکردن و ندیدن نادر را به کلی فراموش کرده بود. فکر میکرد که در آینده بسیار نزدیک تصاویر زیبایی از آن همه شکوه و عظمت شهر ترسیم کند. یقینا روزی نادر را با کمال ناباوری مییابم که زیاد هم دور از دسترس نیست. امیدش را نمی خواست به ناامیدی مبدل کند مدت طولانی تمام اروپا را زیر پا گذاشتند و در نهایت بعد از تمام گشت و گذارها دست خالی همراه با کوله باری از غم بازگشتند.
«نوشین پیشنهاد داد که بهتر است با هم به شهر ما برویم.»
خواهرش از این می ترسید که مجددا تمام بیماری ها و مشکلات نازنین بازگردد و او را خانه نشین کند. پیدا نکردن نادرباعث شود که غمش صد چندان گردد. نوشین به مادر اطلاع داد که نگران نباش نازنین به جنوب به منزل ما میاید! البته همه اطرافیان کما بیش در جریان کارهای نادر و ناپدید شدنش بودند. نازنین در منزل خواهرش ماند و صحبتهای نوشین و دلداری های او بسیار اثر مثبتی داشت، چنان که نازنین را مجددا به زندگی امیدوار می کرد. شاید مانند یک انسان متعادل زندگیش را از سر گرفته و به کار کشیدن نقاشی ها ادامه دهد و کارش رونق بگیرد.

بله نازنین نقش های گوناگونی به وجود آورد در سفری که به اروپا داشت و زیبایی هایی که از نزدیک دیده و لمس نموده بود، تصاویری از نقش های ملایم و آرام و بدون دغدغه آنها، که قطعا زندگی را ساده میگرفتند و بدون چشم و هم چشمی از آن لذت می بردند. می اندیشید و در کارش بسیار هنرمندانه وحرفه ای طرح می زد، آنقدر زیبا که از تماشای آن هر صاحب ذوق و صاحب دلی به وجد میامد. آنچنان که زبان به تحسین می گشودند.

ادامه می داد:« که نمی خواستم دور خودم حصار بکشم و خودم را از دیگران و مردم جدا کنم.»
دوست داشتم در کنار و در متن آنها زندگی کنم، بخصوص در جنوب که با گرمای آن ناخودگاه ادم ها و اهالی آنجا بسیار صمیمی و گرم هستند. به خیابانها و پارک نزدیک منزل قدم می زدم و نقشه برای کشیدن و ترسیم زیبایی های طبیعت می کشیدم. خسته شدم و خواستم کمی استراحت کنم از این رو روی نیمکت پارک نشستم، تکیه به آن داده اطراف را که پر از گل های زیبا و خوش رنگ بودند و نسیم ملایمی از لابه لای آن پوست را نوازش می داد نگاه می کردم و همراه عطر گل ها هم شامه را پر از هوای مطبوع و خوش بوی آن می کردم.

نگاهم را از اطراف برگرفتم و متوجه دختر جوان و زیبایی که دانشجو بنظر می رسید شدم. اتفاقا کنار من نشست و در حالی که کوله پشتی اش را بر می داشت می خواست کتابش را بیرون بیاورد و مطالعه کند. کتاب بسیار قطوری که از دیدن آن نمی دانم چرا بی مقدمه گفتم:«چطور این را می خوانید؟ من که سرم گیج رفت از این همه ورق با لبخند گفت.»

« رشته پزشکی می خوانم و باید بیش تر از اینها بدانم.»

لبخند قشنگی داشت و کمی خسته نظر می رسید با لهجه جنوبی صحبت میکرد و از حرفهای من بلافاصله تشخیص داد که اهل آن شهر نیستم. پرسید برای چه کار به اینجا آمدید؟
گفتم:«فعلا منزل خواهرم زندگی می کنم.»

سوال کرد کار می کنی؟ گفتم اوقاتم را با نقاشی پر می کنم.
گفت:« از هنر خیلی خوشم میاید و به عقیده من هنرمندان انسان های کاملی هستند بخصوص نقاش چون همه چیز پیرامونش را خیلی دقیق و موشکافانه بررسی میکند.»

نویسنده ملیحه ضیایی فشمی

اتریش وین 16 می 2019

مطالب مرتبط

Leave a Comment