حافظِ دکتر خانلری و شاملو
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلسِ رندان، خبری نیست که نیست!
جُرج ویلهِلم فریدریش هگل روزی بهریشخند گفته بود: ” اگر واقعیت، مخالفِ فلسفهی من است، پس خاک برسرِ واقعیت!”. هگل انگار اینرا، بهگفتهی نیچه، در پاسخ بهکسانی گفته بود که “هرسخنی، از آنِ دهانشان نبود” (چنین گفت زرتشت، برگردانِ داریوشِ آشوری، ص 384). داستانِ انبوهی از سنجشها/ نقدهای شیوانگارانه (ادبیِ) تهیاز هرگونه روششناختیِ دانشی ـ آکادمیکِ روزگارِ ما است. داستانِ کسانیکه بهجایِ افروختنِ شمعی در تاریکی، شبرا بهدُشنام میگیرند!
راست این است که نگارنده، از خواندنِ نقدوارهی سالها پیشِ احمدِ شاملو بر حافظِ دکتر خانلری، شگفتزده شده است. شاید برای بازکاویِ آننوشته، بسیار دیر شده باشد اما چه میتوان کرد که نگارنده، جُستارِ شاملو را هم امروز دیده و برآن شده استکه تنها، گوشهای از آنرا، برای داوریِ امروزیان، ارزیابی کند: چنانکه گفتهاند، گویا احمدِ شاملو، تا شش کلاسِ دبستان بیشتر نخوانده و ناگزیر، بهرهای از نگرشِ آکادمیک نداشته است! شاید از اینرو است که وی، میانهای با روششناختیِ آکادمیک نداشت. شاملو در ناچیزانگاریِ جایگاهِ دانشیکِ دکتر خانلری نوشه است:
ـ حافظِ خانلری، ” سندی است قابلِ ارائه بر بیاعتباریِ شیوهی آکادمیکِ تصحیح و لابد تنقیح و تهذیبِ دستِکم دیوانِ حافظ، که چنانکه خواهیم دید، فیالواقع، نوعی کارِ بیکاری است؛ یعنی پیشِرو نهادنِ چند نسخهی مختلف و مقابلهکردنِ آنها باهم و کنارنویسیِ اختلافاتشان و دستِآخر، گزینشِ مثلا متنهایی از میانِ ” فقط همانها ” بدونِ سنجشِ انتقادی و دخالتدادنِ عقلِ سلیم و منطقِ مُجابکننده…”!
شاملو در پِیآیندِ جُستارِ خود، رنگی تُندتر بهنوشتهاش میدهد و حتا گزارواژهی مصحح را هم برای این دانشورِ نامآشنا در گیومه میگذارد تا شاید با کژدیسی و دِفرماسیونِ این واژه، ارجِ دکتر خانلری را کاسته باشد:
ـ “… گرچه “مصححِ” کوشا، نسخهبَدَلِ درستِ ” بحری است بحرِ عشق که هیچاش کناره نیست ” را پیشِرو دارد (ص 163)، بیهیچ دلیلِعقلی و ذوقی، اینصورتِ خندهآور را ترجیح دهد که ” راهی است راهِ عشق که…” و خوانندهی بیگناه را حیران بهجا گذارد که اگر راهِ بیمرز و کناره، همان بیابانِ درندشت خدا نیست، پس بهراستی، تعریفِ راه چیاست؟” (برگرفته از تارنمایِ همسایگان).
بهگمانِ نگارنده، شاملو در بازنماییِ این بند از سُرودهی حافظ که خانلری آنرا از همسنجیِ دهها نسخهبَدَل برگزیده است، با واژهی کناره، کنار
نیامده و پنداشته است که راه، و بهانگاشتِ او حتما راهِ بیابانرو را با فرسنگها کناره/ حاشیه، چه نیازی بهکناره”! و این، دریا/ بحر است که بهکناره/ ساحل نیاز دارد؛ بدینگونه، حافظ باید بهجایِ راه، پایِ بحر را بهمیان آورده باشد!
واژهی کناره اما، دارای چندین چیما/ معنی است که در واکاویِ سُرودهی حافظ، میشود بهآنها هم اندیشید: کناره از اوستاییِ کَرنه، پهلویِ کنارَک و پارسیِنوِ کرانه/ کناره یعنی: مرز، پایان، تَهاراه/ نهایت (صحاحالفُرس)، گوشه و کُنج (آنندراج)، لبه، حاشیه، تیزی، نبش، سمت و سو، ضلع، چترِ زُلف، چین، حاشیه چیندار، سجاف، باریکه، پارهای از کتان (منتهیالارب)، رُباب، دَف، تَبلِ یکروی، تنبور، عود….
با اینهمه آیا کناره نمیتواند آرمیدنگاهی در کنارههای راهی ناپیداکرانه باشد؟ آیا راهِ بیکرانه نمیتواند راهی باشد که رَوَندگان یا کاروانیانِ خسته در گمانِ خود آنرا بیپایان/ بیکناره میانگارند؟ چهکسی جُز احمدِ شاملو گفته است که تنها، دریا بهکناره نیاز دارد؟
نگارنده در واکاویِ نیک و بدِ داوریِ شاملو، تفألی بهیکی از رَوِشمندانهترین دیوانهای حافظ زده است و گمان نمیبَرَد کسی، وَرسنگ/ اعتبارِ آنرا نپذیرُفته باشد: دفترِ دگرسانیها در غزلهای حافظ/ برگرفته از پنجاه نسخهی خطیِ سدهی نُهم، دکتر سلیمِ نیساری، چاپِ فرهنگستانِ زبان و ادبِ فارسی، چاپِ نخست، 1385. در این تازهترین و شاید روشمندانهترین دیوانِ حافظ، پنجاه نسخه بَدَل خطیِ بازمانده از سدهی نهم (نزدیک بهروزگارِ حافظ)، بند به بند و واژه به واژه همسنجی شده و اینهمه، دفترِ دگرسانیها را پدید آوردهاند. در چهل و هفت نسخهی خطیِ دیوانِ حافظ، همان گزینهای آمده که دکتر خانلری آنرا برگزیده و واکُنشِ تندِ شاملو را هم دامن زده است؛ بندِ دلخواهِ شاملو اما تنها در سه نسخه بَدَل آمده که ورسنگِ برخیشان، جایِ اندیشه دارد! این نسخهها چنیناند:
1ـ نسخه کتابخانه ایاصوفیه استانبول، 2ـ نسخه کتابخانه ملیِ پاریس (ویراستهی شیخِ مُرشد)، 3ـ نسخه مرکزِ احیای میراثِ اسلامی (قم)، کارِ جعفربنِحسنِ فهستانی.
بهراستی کدام خِرَدمندی است که از میانِ پنجاه نسخه بَدَلِ خطیِ، تنها سه نمونهی آنرا بُنمایه کارِ خود بگیرد تا استاد احمدِ شاملو خُرسند شوند و دستاز سرِ یکیاز بزرگترین دانشورانِ شیواشناختی روزگارِ ما، دکتر پرویزِ ناتلِخانلری بردارند؟ عینالقضاتِ همدانی، در سنجشِ میانمایگانِ روزگارِ خود گفته بود:
ـ ” جوانمردا! هرچه در قلم نیست، در لوح نتواند بود و هرچه قلم بدان جاری شد، بهفرمانِ همین بُوَد.” (مکاتباتِ خواجهاحمدِ غزالی با عینالقضاتِ همدانی، ص 51). و سرانجام، بهسخنِ فردریش نیچه: ” بگذارید، آنکه گوشِ شنوا دارد، بشنود.” (چنین گفت زرتشت، ص 213).
رضا خسروی
چهارشنبه، 18/1/2023، وین، ساعتِ22:50