زيباترين هياهو…

زيباترين هياهو…
دير زمانيست كه انسانيت خفه شده است به دست نابخردان جلاد.
دير زمانيست كه انسانيت رنگِ باخته ي بي رنگي به خود مي پاشد در همهمه پر از سياهي.
دير زمانيست كه ديگر آفتاب رنگ و بوي خود را گم كرده! دير زمانيست كه دخترك بهاري در تخت تابستانه اش لالايي پاييز را با اشك غم آلود برف مي سرايد و بادهاي انتظار او تا ماوراي ذهن آسمان مي رود و به ناكجاي بي ستاره ها مي رسد.
دير زمانيست چشم ها خشكيده از اشك خوشِ احساس شده اند.
دير زمانيست كه قلبها بدون حس ضربان، بر تن تازيانه مي زنند. اينجا دير زمانيست كه بشريت بوي انسانيت نمي دهد! بوي خوب شاد بودن! بوي گل و رنگ و ميوه! بوي عطر ياس با هلهله چكاوك!
و من …

احساسم رو با قلم بي احساس براي ثبت در كاغذ پاره هايي از جنس بي تفاوتي و نورهايي از بي خيالي بر فرش پر از خالي بي وجداني به رقص در مي آورم. چه صحنه تاريك باشكوهيست صحنه خاك گرفته رقص!
بر روي هر يك از صندلي هاي ادعا، خشم را ميشود شنيد. چه خاموشند فريادهاي بي صدا!
همه چيز آماده هياهوست! هياهوي نابودي بشريت!
زيباترين هياهوي زمان!

پگاه پروين
24 بهمن ماه  2578

مطالب مرتبط

Leave a Comment