یک: ترس / دو: صبح وزندگی

یک: ترس

چه دنیای ترسناک داریم .ترس با ما زاده شده ، ترس تبلور حس عدم اعتماده .داستانی تکراری از ازل .همیشه یه چیزی هست که ازش بترسی .نمی دونم بگم یه حس بد یا خوب . تعبیرهایی که ازش میشه، متفاوته . فقط می دونم ترس تلفیق چند حس به صورت همزمانه . یه حس تنها نیست. ریشه و منشا متفاوتی هم داره .گاهی از سالهای خیلی دور میاد گاهی زاییده ی حاله. حتی تربیت هم در بوجود اومدن و بودن اون تاثیر گذاره . هرچی هست برای من حس غریبی نیست . من عمری باهاش زندگی کردم .از وقتی یادمه همه چی برام دلهره آور بوده .همیشه یه چیزی بوده که منو می ترسونده. ولی چیزی که هست منو هیچ وقت فراری نداده ،یعنی هیچ وقت به خاطر ترس از چیزی دوری نکردم . شاید حس غلبه بر اون منو برای مواجهه باهاش مشتاق تر هم کرده .اینو خیلیا جسارت می گن، خیلی ها هم حماقت .استدلال آدما متفاوته . گاهی بابت جسارت باید تاوان سختی داد اون وقته که تو فکر و خیالت کارت رو حماقت می بینی .حالا حتی اسمش حماقت هم که باشه به نظرم از فرار با شکوهتره. ترجیح می دم یه احمق باشم تا یه بزدل که زندگیش رو فقط به خاطر ترس زندگی نکرده و حسرت کارهای نیمه تمومش و رویاهای به باد رفته ش رو به تماشا می شینه. ترس رو فقط برای حفاظت از جان منطقی می دونم .بقیه ترس ها به نظرم همش یه نوع عدم اعتماد به خود و یا دوروبریاست.که به نظرم خودش مرگبارترین حسه. اعتماد نداشتن به خودت و تواناییهات و عدم اعتماد به دوروبرت زندگی رو برات عذاب آور می کنه . زندگی میدون کارزاره .زندگی بدون ترس و دلهره روزمره گی بیش نیست . باید جسارت مقابله با ترس هارو داشت. باید توی این مبارزه ی زیبا شرکت کرد. نباید از باخت ترسید وگرنه هیچ وقت طعم واقعی زندگی رو نمی چشی ‌ باید باخت باید تاوان داد و باید فرار نکرد اون موقع هست که می تونی بگی من زندگی کردم . گاهی با فرار از ترست می تونی زندگی راحتتر و بی دغدغه تری داشته باشی که البته من اسمش رو زندگی نمی زارم و اون یکنواختی و ذلت رو دوست ندارم . همین هم همیشه گی نیست و گاهی به خاطر فرار از موقعیت و ترسیدن ,فرصت های طلایی رو در زندگی از دست می دی .فرصت های که دیگه تکرار نمی شن . و چه بسا برات راحتی و آرامش به ارمغان میارن. زندگی مجال کوتاهیه برای بودن ،ترجیح می دم در این فرصت کوتاه ،تموم خودم رو زندگی کنم . من این حس تلفیقی رو بارها و بارها تجربه کردم .نترسیدن محاله، مهم عکس العمل آدم در مقابل اونه . من می ترسم ولی وایمیسم و به اون لبخند می زنم. می ترسم ولی وایمیسم وجا نمی زنم .

 

دو: صبح وزندگی

صبحم رو شروع می کنم ،با صدای راه رفتن پسرم روی پارکت راهرورو، آهنگ زندگی نواخته میشه.جالبه هر روز آهنگِ شروعِ زندگی، یه ملودی نو داره ،گاهی وقتا اصلا ملودیش توی سکوته، باصداییه که از درونم میاد ،دختر پاشو دوباره صبح شد ،حواست باشه کسی خواب نمونه ، و امروز هم اینجوری بیدار میشم ،راستش خالی از انرژی ،خالی از حس های خوب ،گاهی دلم می خواد از تو تخت بیرون نیام ،نه بخاطر اینکه خوابم میاد یا خسته ام ،حسم به زندگی خوب نیست ،ولی بعد یه چیزی از اون تو می گه پاشو حتی اگه نمی تونی ،دستات رو به زانوهات بگیر تو باید سرپاشی، به خاطر بقیه ، تو مسئولیت داری ، و ته تهش اینه که امروز یه روز دیگه ست. سرپامیشم . سلام زندگی و سلام خورشید ،اومدن تو نشونه ی روزمر ه گی نیست ،نشونه ی روشناییِ بعد از هر تاریکیه . پس می گذره، باید قوی بود مثل همیشه ،دختر غرغروم رو بیدار می کنم با کلی آه و ناله خسته تر از همه ی دنیا چشماشو باز می کنه گاهی وقتا دلم می سوزه براش ،که چی، چرا این کوچولوی دوستداشتنی باید برای دو دقیقه بیشتر خوابیدن التماس کنه ،مگه زندگی چی داره که باید یه عمری براش بدوی و در عذاب باشی .با این حال انگار این یه قانونه ،بدون تبصره ‌. پاشو ،بی بهونه،صبحونه تو بخور بریم. آنچنان پرمعنی بهم نگاه می کنه، انگار با نگاش داره ده تا درس اخلاق بهم می ده ، میاد بغلم می گه: اول بغل و مثل همیشه شروع می کنه به بوییدن من و آخیشی که از ته دلش می گه،نمی دونم چرا این کارو می کنه ولی می دونم این کارش پر از حس خوبه . اونو به مدرسه می رسونم تو راه برگشت نور تیز آفتاب صبحگاهی تو این هوای خنک پاییزی وجودم رو گرم می کنه ،تازه صبحم با یه صبح بخیر که ملودیش تا اعماق وجودم نفوذ می کنه ، شروع می شه . حس ناب این صبح بخیر رو دوست دارم و البته آهنگی که در انتهای ساده گی به من تلنگری می زنه که سخت نگیر زندگی شوخی بیش نیست . تصمیم می گیرم که بخندم و با لبخند، خودم رو به بازی پیچیده ی این دنیا بسپارم. دنیای من به وسعت باز دستان عشق است ما بقی پیشکش. من به همین که دارم دلگرم و قانعم. زیر لب آهنگ رو زمزمه می کنم و با آرامش، به تلخی ها پوزخند می زنم .

 

از : بهار 

مطالب مرتبط

Leave a Comment