بهار زمستان غربت


آغاز سال رو دوست داشتم از سفیدی ها بنویسم ,از لبخندها و از اتفاقات خوب . دل درد مند رو نمی تونی مجبور به این کار کنی . آنچنان غرق ماتم هم وطنان هستم که آسمون رو در غباری غلیظ و زمین رو در تلی از خاکستر می بینم. آرزوهایی که پر پر شد. رویاهایی که به باد رفت ،جانهایی که گرفته شد . چرا و به چه علت ؟ مخلص کلام همه ی آنها به دنبال اندکی آزادی و آرزویی نچندان عجیب و غریب و رویایی دست یافتنی پر کشیدند. خیابانها غرق خون بیابانها غرق آتش ،این چه سرنوشت شومیست که گریبانگیر وطنم شده . ماتم و آه مادران داغدار روچه کنم،چشم خیس پدران و قامت شکسته شون رو چه کنم . جوانان وطنم رو که هر کدام پسر کسی بودند همسر کسی بودند مادر کسی بودند رو چه کنم فرصت سوگواری نیست .تا نفسی تازه نشده بختکی دیگر. نمی دونیم به حال دل غرق اندوه یا به حال مغزهای زنگ زده گریه کنیم. اصلا مردمان سرزمینم عوض شده ند و صد البته که نمیشه گفت صدرصد مقصر هستند . جبر مطلق حاکم بر خاک من، منیت را از همه گرفت ،فقر رو دامن گیر اونها کرد . عقل اونها رو به خوابی طولانی فرو برد. مردم سرزمین من طلسم شده اند . مجال حرکتی نیست راه نجاتی نیست .منجی نیست. سردرگم و پریشان احوال مثل پرنده ای در قفسند که خودشون رو به دیوار آهنی ی قفس می کوبند و بعد از کلی تقلای بی ثمر، خسته و بال شکسته و خونین گوشه ی قفس میوفتند و تا مدتها صدایی از اونها شنیده نمیشه . گهگداری که قفس ناخواسته باز می مونه چند تایی پر می کشند و از قضا خیلی هاشون به دام صیادانی قدر میو فتند و آرزوی آزادی رو به گور می برن و بقیه هم که به ظاهر موفق می شن تا ابد گم شده و در حسرت روزگار سپری می کنند. چه دنیای ترسناکی داریم . حال سرزمین من خوب نیست .تبدار و بیمار، دچار دردی لاعلاجه .دکتری حاذق نه لاف زنی پرمدعا و بی خرد می طلبه کجاست نمی دونم . کی میاد نمی دونم . اگر نشان اون رو داشتم حتما به سراغش می رفتم و ………
بهار زمستان غربت

مطالب مرتبط

Leave a Comment